نمایش نامه نوای خون - نوشته عباس شاهپیری

اشاره:

«شبیه‌خوانان درحالی‌که هر یک وسائلی از صحنه را در دست دارند با خواندن شعری در مدح اباعبدا... الحسین(ع) بر صحنه حاضر می‌شوند.»
گروه اجرا: این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی‌است که جانها همه پروانه اوست؟
«در تک‌خوانیها به نوبت، هر کدام از شبیه‌خوانان تک‌خوان می‌شوند و نوحه می‌سرایند.»
تک‌خوان: باز در خاطره‌ها یاد تو ای رهرو عشق
شعلة سرکش آزادگی، افروخته است
یک جهان بر تو و بر هم‍ّت و مردانگی‌ات
از سر شوق و طلب، دیدة جان، دوخته است.
گروه اجرا: این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست؟
تک‌‌خوان: نقش پیکار تو در صحنة تاریخ جهان
می‌درخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتو‌َش بر همه کس تابد و می‌آموزد
پایداری و وفاداری، در راه طلب
گروه اجرا: این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست؟
تک‌خوان: رسم آزادی و پیکار حقیقت‌جویی
همه جا صفحة تابنده آیین تو بود
آنچه بر ملت اسلام، حیاتی بخشید
جنبش عاطفه و، نهضت خونین تو بود
گروه اجرا: این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست؟
تک‌خوان: آن که از مکتب آزادگی‌ات درس آموخت
پیش آمال ستمگر ز چه تسلیم شود؟
زور و سرمایه دشمن نفریبد او را
که اسیر ستم و مردم دژخیم شود
گروه اجرا: این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست؟
تک‌خوان: جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
که روانت سر تسلیم نیاورد فرود
زان فداکاری مردانه و، جانبازی پاک
جاودان بر تو و بر عشق و، وفای تو، درود
گروه اجرا: این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست؟
«اولیاء‌خوانان و اشقیاء‌خوانان هر کدام در موقعیت مکانی خود قرار می‌گیرند.»
«راوی که به فراخور صحنه، همان شخصیت اصلی خواهد بود، قبل از اجرای نقش بازگوکنندة قسمتی از تاریخ واقعه کربلا خواهد شد.»
راوی: بسم‌الله الر‌ّحمن الر‌ّحیم. السلام و علیک یااباعبدالله و علی‌الرواح الت‍ّی ح‍َل‍ّت‌ْ ب‍ِف‍ِنائ‍ِک‌ْ
به راستی این حسین کیست که همة عالم دیوانه اوست و همة جانها شمع وجود او، او کیست که همانند خورشید فروزان و مهتاب درخشان، بر ستیغ کوه انسانیت برای همیشة تاریخ، راست‌قامت ایستاده است.
او که درس نیمه تمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتنش را، هیچ انسان آزاده‌ای فراموش نخواهد کرد، و اکنون در گذر تاریخ این گروه عاشق طریق مکتبش، گرد آمده‌اند تا صفحاتی از کتاب واقعة دلخراش کربلا را نشان دهند. تا شاید ره‌توشه‌ای از این معنویت نصیبشان گردد. «انشاءالله»
«مرثیه» اصحاب در کنار خیمه‌گاه امام با قدمهایی شمرده و کلامی دلنشین ایشان را موعظه می‌کند.
امام: ثنا می‌کنم خداوند خود را به نیکوتر ثناها و حمد می‌گویم او را بر شدت و رجاء ای پروردگار من!
سپاس می‌گذارم تو را به اینکه ما را به تشریف نبو‌ّت تکریم فرمودی و قرآن را تعلیم ما کردی و به معضلات دین، ما را دانا کردی و گوش شنوا و دیده بینا و دل دانا به ما عطا فرمودی. پس بگردان ما را از شگرگزاران خود.
«به اصحاب خود» ای یاران باوفایم، فردا روز پیکار است
چه فردا آخر کار است
فردا هیچ شمشیری نیامش را نمی‌بیند
و هرگز دشمن کافر، نگاهش پشت مردی را نخواهد دید
سپرها سینه‌ها هستند
چه دلها آشیان کینه‌ها هستند
شرابی نیست، خوابی نیست، کنار رود می‌جنگیم و آبی نیست
به پاس پاکی ایمان ز‌ِ ناپاکان کافر، داد می‌گیریم
تمام دشت را یک‌جا به زیر هیبت فریاد می‌گیریم
و پیروزی از آن‌ِ ماست
چه با رفتن، چه با ماندن
یکی از اصحاب: ای فرزند پیغمبر!
سخن از جان مگو، جان چیز ناچیز است
برای جنگ فردا، تیغمان تیز است
تو جان هستی
اگر نابود گردی بی‌تو جانی نیست
چه بی‌تو پیروانت را، امانی نیست
خدا را می‌خورم سوگند
که فردا تن مدارم در میان ننگهای زندگی در بند
دیگری از اصحاب: چه کاری مرد را شاید به جز با نام خوش م‍ُردن؟
تحمل نیست مردان را به بار ننگها بردن
گران پیوندها را با تو من تکرار خواهم کرد
و فردا دشت را با خون خود، هموار خواهم کرد
امام: به خدای سوگند، همانا من اصحابی باوفاتر از اصحاب خود نمی‌دانم و اهل بیتی از اهل بیت خود نیکوتر ندانم؛ خداوند شما را جزای خیر دهد. همانا در این تاریکی و ظلمت شب، به شما اجازه می‌دهم که همگی بروید و به راستی که از من حلال خواهید بود و هیچ چیز دربارة من، بر عهدة شما نخواهد بود. اکنون پرده شب، شما را فرا گرفته است، به هر سو که می‌خواهید بروید، چه این جماعت مرا می‌جویند، چون به من دست یابند به غیر از من نپردازند.
مسلم‌بن عوسجه: به خدای سوگند، اگر بدانم که کشته، سپس زنده می‌شوم و بعد مرا می‌سوزانند و باز زنده می‌شوم و اگر این کار، هفتاد مرتبه تکرار شود دست از تو برنمی‌دارم تا در دفاع از تو، جان‌بازی کنم و چرا این کار را نکنم، که فقط یک بار کشته شدن است و پس از آن کرامتی جاودانه، خواهد بود که هیچ‌گاه سپری نمی‌شود.
زُهیربن قین: به خدای سوگند، دوست دارم کشته و زنده شوم تا هزار بار، شاید بتوانم با جان ناقابل خود، از تو و خاندانت دفاع کنم.
راوی: آری، آن شب در سیاهی و ظلمت بی‌پایان و در بی‌کران ستم و جور ناکسان و بی‌وفایان به عهد، یاران امام ا‌َدای به عهد و وفا کردند و امام نیز، همگی را د‌ُعای خیر فرمود و سپس جا و مقامشان را در بهشت به آنها اعلام کرد. سپس امر فرمود تا هیزم و نیهای اندوخته را در خندقی که اطراف خیمه‌ها کنده بودند ریختند و آتش در آنها افروختند تا مانعی باشد از گزند و آسیب کافران، به اهل بیت.
«هنگام سخنان راوی امام، یاران را در آغوش می‌گیرد، سپس آنان اطراف خیمه‌ها را با هیزم، روشن می‌کنند.»
راوی: در این هنگام، از آن سوی میدان، لشکر پسر سعد، حرکت کردند و در گرداگرد محل استقرار یاران امام حسین(ع) ج‍ُولان دادند. آن‌گاه شمر ملعون به صدای بلند فریاد برداشت:
شمر: آمدم غلغله در گنبد مینا فکنم لرزه بر جان علی و دل زهرا فکنم
«شمر با غضب هر چه تمام‌تر به طرف ابن‌سعد»
شمر: یا ابن‌ سعد، از چه نشستی تو چنین فارغ بال
خشک شد پای یلان در صف میدان جدال
ابن‌سعد: کسی از سمت حسین(ع) روی نیاورد به جنگ
شمر: امر کن تا که بر آن شاه کنم حوصله تنگ
ابن سعد: گر، دهی ا‌ِذن به یک لحظه ز تیغ و خنجر
خانة دین مبین را بک‍ُنم زیر و زبر
شمر «خطاب به امام حسین(ع)» : ای حسین(ع) پیش از آنکه قیامت رسد شتاب کردی به آتش
امام: این گوینده کیست؟ گویا شمر است.
مسلم‌بن عوسجه:‌ بلی، جز او دیگری نیست.
مسلم‌بن عوسجه: «درحالی‌که تیری در کمان می‌گذارد» آقا، رخصت فرما، تا او را هدف سازم. همانا او فاسق و از دشمنان خدا و بزرگان‌ِ ستمکاران است و خداوند مرا بر او تمکین داده.
امام: «درحالی‌که مانع می‌شود» مکروه می‌دارم که من با این جماعت، ابتدا جنگ کنم.
«امام از اردوگاه به طرف لشکر کفر می‌رود و ابن‌سعد را مخاطب قرار می‌دهد»
امام: به ابن سعد بگویید ای ز سگ کمتر
طلب نموده تو را نور چشم پیغمبر(ص)
ابن ‌سعد: چه مطلب است ایا سبط احمد‌ِ مختار؟
بیان نما به من ای برگزیدة ابرار
امام: تو را ایا پسر سعد، ننگ و عار چه شد؟
رعایت من و اجداد تاجدار چه شد؟
شنیده‌ای تو که قنداقة مرا به یقین
به آسمان، ز زمین ب‍ُرده جبرییل امین
شنیده‌ای که ب‍ُدی دوش‌ِ مصطفی(ص) جایم
به گوشوارة عرش‌ِ خداست مأوایم
بگو هنوز به من جنگ می‌کنی یا نه
هنوز کار به من تنگ می‌کنی یا نه؟
ابن سعد: یقین ب‍ِدان به تو امروز جنگ خواهم کرد
ز ظلم و کینه به تو ننگ خواهم کرد
نه شرم می‌کنم از روی مادر و پدرت
نه در قتال تو دیگر، درنگ خواهم کرد
تنی که حضرت زهرا(س) به ناز پرورده
نشان ناوک تیر خدنگ، خواهم کرد
یقین که م‍ِعج‍َر‌‌ِ کلثوم زار و، زینب را
به ماتم تو من از نیل، رنگ خواهم کرد
امام: بیا بترس ز روزی که قادر قی‍ّوم
کند مؤاخذه ظلمی که کرده‌ای با مظلوم
از این اراده که در دل نموده‌ای بگذر
مکن خجل تو خودت را، به نزد پیغمبر
چنین درشت مگو این زمان برابر من
مخور فریب ز شیطان، بیا به لشکر من
ابن ‌سعد: به لشکر تو اگر آیم ای نکو‌بنیاد
یقین خراب کند خانه‌ام، عبید زیاد
عمارتی که به عمرم نموده‌ام معمور
رضا مباش که ویران شود، چو خانة مور
امام: بیا، ز من بشنو بگذر از ارادة زشت
عوض دهد به تو خل‍ّاق، خانه‌ای به بهشت
ابن ‌سعد: چگونه آدم عاقل بگو که کار کند
که نقد را بدهد نسیه اختیار کند
مکن چنین تو تمن‍ّایی ای نکو‌بنیاد
کنون برو تو و، آماده باش بهر جهاد
سخن بس است که من رفتم ای نکواندیش
برو وداع نما اهل بیت‌ِ مضطر‌ِ خویش
«ابن سعد به طرف خیمه‌گاه می‌رود، امام در برگشت با خود سخن می‌گوید:»
امام: ای روزگار از تو و بی‌مهری تو داد
هرگز دل‌ِ گرفته‌ای از تو نگشته شاد
ترسم که زینب از ستم و کین شود اسیر
ورنه به قید خویش نی‌ام، هر چه باداباد؟!
«مرثیه امام زین‌العابدین‌(ع) درازکش به حال بیماری در جلوی خیمه‌گاه، امام حسین(ع) تنهای تنها در‌حالی‌که شمشیر بر زانو گذاشته و سر در گریبان دارد آن طرف‌تر نشسته. حضرت زینب(س) از خیمه‌گاه بیرون می‌آید و به طرف برادر می‌رود.
زینب(س): کاش مرگ مرا نابود می‌کرد. به خدای سوگند این زمان همانند زمانی است که مادرم فاطمه(س) پدرم علی(ع) و برادرم حسن(ع) از دنیا رفتند.
برادر، یا حسین تو جانشین گذشتگانی و فریادرس همة مظلومان.
امام: خواهرم زینب، شکیبایی کن به صبر و بدان که اهل زمین و آسمان همه می‌میرند و هر چیزی در معرض هلاکت است جز ذات خداوند. ای خواهر من، به خدای سوگند که جد‌ّ و، پدر و، مادر و، برادر ما بهتر از من بودند، آنها نیز دنیا را وداع گفتند. «رو به آسمان»
ای چرخ کج‌مدار کنی کینه آشکار
آل محمدیم، از این ظلم شرم دار
زینب(س): گشتم کباب از سخنان تو یاحسین
خون شد دلم ز سوز لبان تو یاحسین
جانم هزار بار فدای سرشت تو
بهر چه گشته است چنین سرنوشت تو
امام: خواهر به دوستان خداوند ذوالجلال
قسمت شده است درد و، غم و، رنج و، ابتلا
خاصان حق به دهر ندیدند جز جفا
اینک رسیده نوبت سلطان کربلا
زینب(س): آری به راه دوست ت‍َپیدن به خون به جاست
لیکن به کام تشنه، برادر، کجا رواست؟
تو تشنه‌کام و اهل حریم تو تشنه‌لب
تو اشک‌ریز و، خواهر زار تو در تعب
یک سو سکینه زرد شده رنگش، از عطش
از بهر آب، اصغر زار تو کرده غش
امام: در بزم خاص، حق، چو به ما دوست زد صدا
بنهاد از کرم ب‍َر‌ِ ما جامی از بلا
در قرب هر که را چو مکان بیشتر بود
جام بلای او ز همه بیشتر بود
خواهر رضا شدم به چنین ظلم بی‌کران
تا بگذرد خدا، ز گناهان شیعیان
«موسیقی شبیه‌خوانان اولیاء و اشقیاء همه دم می‌گیرند.» همسرایی
گروه اجرا: جان به قربان حسین و، فکر جاویدان اوست
مرد و زن را، دست حاجت جمله بر دامان اوست
او بود شمع فروزان بساط زندگی
تک‌خوان: صحنة گیتی منو‌ّر، از رخ تابان اوست
زان فداکاری که اندر راه دین حق نمود
تا قیامت، خلق عالم واله و حیران اوست
گروه اجرا: جان به قربان حسین و، فکر جاویدان اوست
مرد و زن را، دست حاجت جمله بر دامان اوست
تک‌خوان: جان خود را در ره ابقای دین، ایثار کرد
دین حق مرهون عزم و هم‍ّت شایان اوست
در کتاب آفرینش، چون بود دیباچه‌ای
نام دلجوی حسین از لطف حق، عنوان اوست
گروه اجرا: جان به قربان حسین و، فکر جاویدان اوست
مرد و زن را، دست حاجت جمله بر دامان اوست
تک‌خوان: هر که در عالم د‌َم از قانون آزادی زند
در حقیقت خوشه‌چین خرمن احسان اوست
کشته شد اما نشد تسلیم نامردی و زور
چون سرافرازی و مردی فکرت و ایمان اوست
گروه اجرا: جان به قربان حسین و، فکر جاویدان اوست
مرد و زن را، دست حاجت، جمله بر دامان اوست
تک‌خوان: درس رادی و جوانمردی به عالم داد و، رفت
کاخ حری‍ّت به پا، از درس جاویدان اوست
تشنه‌‌لب جان داد چون در راه یزدان زین سبب
جان عالم تشنة لعل لب عطشان اوست
گروه اجرا: جان به قربان حسین و، فکر جاویدان اوست
مرد و زن را، دست حاجت جمله بر دامان اوست
«موسیقی» نور «روز» همسرایان در حین خواندن وسایل را نیز با توجه به روز عاشورا بر صحنه می‌چینند. شمر با ا‌‌ُشتلم (پرخاش) رجز می‌خواند
شمر: یاحسین‌بن علی، موسم عز‌ّت بگذشت
صبح ذل‍ّت بدمید و، دم راحت بگذشت
از حرم پای برون ن‍ِه، ن‍َب‍ُو‌َد وقت درنگ
باید این دشت سراسر شود از خون تو، رنگ
«مراسم صبحدم» توسط همسرایان «گروه اجرا» انجام می‌گیرد.
گروه اجرا: ای صبحدم یک دم مدم
یک امشب از بهر خدا
تا حسین کشته نگردد
در زمین کربلا
با روشن شدن نور، به علامت روز، همسرایان دم می‌گیرند.
گروه اجرا: صبح قیامت دمید
گشت به کام یزید
«بعد از پایان مراسم صبحدم، ابن‌سعد لشکر را مخاطب قرار می‌دهد»
ابن ‌سعد: ای سپه، جمله به یکبار بجنبید ز جا
روی آرید به سوی حرم شیر خدا
تنگ گیرید کنون، کار به سلطان عرب
روز روشن بنمایید به چشمش، چون شب
طبل عشرت بنوازید و، بتازید سمند
از دل آل علی(ع) ناله نمایید بلند
«امام از خیمه‌گاه بیرون می‌آید و به طرف لشکر کفر می‌رود و آنها را موعظه می‌کند»
امام: ای مردم، شما را به خدا، آیا می‌دانید که پدر بزرگ من، رسول خداست؟
مردم: آری
امام: آیا می‌دانید پدر من علی‌بن ابی‌طالب(ع) است؟
مردم: آری می‌دانیم
امام: آیا می‌دانید مادرم فاطمه(س) دختر گرامی رسول خداست؟
مردم: این را نیز می‌دانیم
امام: شما را به خدا، آیا می‌دانید مادربزرگ من خدیجه، دختر خ‍ُو‌َی‍ْل‍ِد‌ْ، نخستین بانویی است از این ام‍ّت که مسلمان شد؟
مردم: به این نیز آگاهیم
امام: آیا می‌دانید حمزة سیدالشهدا، عموی پیامبر، عموی پدر من است؟
مردم: به خدا سوگند این را نیز می‌دانیم
امام: آیا می‌دانید، این شمشیر که بر دوش من است شمشیر رسول خدا و این عمامه که بر سر من است عمامة رسول خداست؟
مردم: همة اینها را می‌دانیم
امام: پس در این صورت چرا ریختن خون مرا، روا می‌دارید؟
مردم: همة این مطالب را می‌دانیم در عین حال، دست از تو برنمی‌داریم تا تشنه بمیری
امام: «غمگین و افسرده رو به آسمان» خشم خداوند هنگامی بر مسیحیان شدت گرفت که گفتند مسیح پسر خداست و خشم خداوند هنگامی بر مسیحیان شدید شد که گفتند مسیح پسر خداست و خشم خداوند بر هر قومی که پیامبر خود را کشته‌اند شدت پیدا کرده است و اکنون خشم خداوند بر این گروه که می‌خواهند پسر پیامبر خود را بکشند، شدت پیدا خواهد کرد.
«رو به لشکریان کفر» هلاکت و اندوه باد شما را، ای جماعت غ‍َد‌ّار و ای بی‌وفاهای جفاکار در هنگامی که به جهت هدایت خویش ما را به سوی خود طلبیدید و ما اجابت کردیم و شتابان به سوی شما آمدیم پس، بر روی ما شمشیر کشیدید و برافروختید بر روی ما آتشی را که برای دشمن شما مه‍ی‍ّا کرده بودیم. آیا ظالمان را معاونت می‌کنید و از یاری ما دست برمی‌دارید؟ آگاه باشید که زنازاده، فرزند زنازاده، «ابن‌زیاد» مرا م‍ُرد‌ّد کرده است میان دو چیز، یا اینکه شمشیر بکشم و در میدان جنگ بکوشم و یا آنکه لباس ذل‍ّت و خواری بپوشم و در گوشه‌ای نشینم، که دور است از ما ذل‍ّت و پذیرش ظلم که خداوند رضا ندهد و رسول او نفرماید و مؤمنان و پروردگان دامنهای طاهر و صاحبان حمی‍ّت و اربابان غیرت، ذل‍ّت لئام را بر شهادت کرام، اختیار نکنند. اکنون حج‍ّت را بر شما تمام کردم و با قل‍ّت و کمی یاران با شما رزم خواهم کرد. «دست سوی آسمان بلند می‌کند» بار الها بر تو توک‍‍ّل و ا‌ِناب‍َه کردیم که بازگشت همه به سوی توست.
«به خیمه‌گاه وارد می‌شود «موسیقی» شمر و ابن ‌سعد آهسته به در خیمه امام نزدیک می‌شوند و زبان به مدح امام می‌گشایند»
شمر: نرسد کسی به کمال تو
به جلالت تو و، حال تو
دو جهان شده محو جمال تو
متفکرم به خصال تو
متحی‍ّرم به جلال تو
به جلال تو و خصال تو
ابن ‌سعد: تو م‍ِنی' و مک‍ّه م‍ُع‍ْظ‍ّمی
تو صفا و مروه و زمزمی
تو حیات عالم و آدمی
تو به خلق زمانه دمادمی
تو ظهور عیسی مریمی
ن‍َب‍ُو‌َد به دهر، زوال تو
شمر: تو سپهر عالم وحدتی
تو جهان عدل و، مرو‌ّتی
متحیرم که چه آیتی
من و فکر و ذکر و خیال تو
ابن سعد: تو، شه سریر امامتی
تو نهال باغ ن‍ُبو‌ّتی
تو سپهر حشمت و شوکتی
نرسد کسی به جلال تو
ابن ‌سعد و شمر با چشمان گریان، کلاه‌خ‍ُو‌ْدهای خود را بر سر می‌گذارند و ناگه با چهره‌ای خشمناک رو به طب‍ّال.
شمر: بزنید طبل فلک قرین
پس‌ِ قتل خسرو‌ِ م‍ُل‍ْک و دین
که فتد غریو به دشت کین
ز خروش ناله مشرکین
ابن سعد: بنگر که لشکر ما کمین
همگی به قصد جلال تو
«ابن سعد و شمر به طرف خیمه‌گاه خود می‌روند، امام از خیمه بیرون می‌آید. موسیقی»
امام: یارب به افتخار، به گردون رسان سرم
غلتد به خون اگر به رضای تو، پیکرم
یارب تو هم ز لطف به هنگام رستخیز
بخشا گناه شیعه من، از ره کرم
«حضرت زینب(س) از خیمه بیرون می‌آید، گریان با خدای خود راز و نیاز می‌کند»
زینب: یارب رسد به گوش، فغان برادرم
کرده فرار از غم او هوش، از سرم
ترسم شود شهید جفا نور عین من
غلتد به خاک، جسم‌ِ شریف برادرم
جانم فدای چشم گهربار انورت
برگو که چیست گریه کنی، جان خواهرم
امام: خواهر، در راه دوست شوم امروز من شهید
گردم ز دیدن رخ احباب ناامید
در پیش دیدة تو مرا، سر جدا کنند
پامال پیکرم ز س‍ُم اسبها، کنند
«موسیقی» امام با تغیر شخصیت رو به جمعیت همراه با همسرایان
«گروه اجرا»: بگو یا حسین.... شهید کربلا حسین.........
راوی: و ام‍ّا، آزاده نام صحرای کربلا ح‍ُر‌ّبن یزید ریاحی چون تصمیم لشکر سعد را بر امر جنگ دید و فریاد امام حسین(ع) را شنید از خواب غفلت بیدار شد و لاجرم به خویش آمد. از مکان خود کناره گرفت و به لشکرگاه امام نزدیک شد.
«ح‍ُر‌ّبن ریاحی» درحالی‌که چکمه‌های خود را از گردن آویزان کرده است به سوی امام می‌آید»
ح‍ُر‌ّ: بار الها، به حضرت توانایت رجوع کردم، پس بر من ببخشای، چه آنکه در بیم افکندم دلهای اولیای تو را و اولاد پیغمبر تو را. (ح‍ُر‌ّ سپر را واژگون می‌کند)
ح‍ُر‌ّ‌: ای در تو مقصد و مقصود ما
وی رخ تو شاهد و مشهود ما
نقد غمت مایه هر شادی‌ای
بنده‌گی‌ات ب‍ِه‌ْ ز‍ِ هر آزادی‌ای
یار شو، ای مونس غم‌خوردگان
چاره کن ای چاره بیچارگان
ح‍ُر‌‌ّ: در گذر از جرم که خواهنده‌ایم
چارة ما کن که پناهنده‌ایم
چارة ما ساز که بی‌یاوریم
گر تو برانی به که، رو آوریم
«ح‍ُر‌ّ در پیشگاه امام زانو می‌زند»
ح‍ُر‌ّ: فدای تو شوم یابن‌رسول الله، منم آنکه تو را در مسیرت آزاد نگذاشتم و طریق بازگشت بر تو مسدود داشتم و تو را از بین راه بگردانیدم تا بدین زمین بلا‌انگیز، رسانیدم. قسم به خدا که هرگز گمان نمی‌کردم این قوم، با تو چنین کنند. اکنون از آنچه کرده‌ام پشیمانم و به سوی خدا توبه کرده‌ام. آیا توبه و ا‌َنابت مرا در حضرت حق به مرتبة قبول می‌بینی؟
امام: «ح‍ُر‌‌ّ را از روی زمین بلند می‌کند» آری، خداوند از تو می‌پذیرد و تو را عفو می‌دارد
«همسرایان «گروه اجرا» با موسیقی دم می‌گیرند»
گروه اجراء: باز آ، که در ‌ِ‌توبه است باز
هین بگیر از عفو ما، خط جواز
هان، در آ که کس ز احرار و عبید
روی نومیدی در این درگه ندید
گر دو صد جرم عظیم آورده‌ای
غم مخور، رو بر کریم آورده‌ای
ح‍ُر‌ّ: «رو به طب‍ّال با شور و شعف»
طبل کوبید د‌َم اندر دم و، شیپور زنید
که من امروز عجب شور و نوایی دارم
«موسیقی» ح‍ُر‌ّ میداندار می‌شود و آماده رزم با کف‍ّار می‌گردد.»
راوی: آری، ح‍ُر‌ّبن یزید ریاحی همچون شیری غضبناک بر لشکر عمر سعد حمله برد
و جماعتی از آنها را به هلاکت رسانید.
حصین‌بن تمیم: (به یزید‌بن سفیان) ای یزید، این همان حر‌ّ است که تا لحظاتی پیش جزء سپاه ما بود اینک به جنگ ما آمده است. برو، و تنش را نقش زمین کن. «جنگ ح‍ُر‌ّ با یزید‌بن سفیان و کشته شدن یزید و تعداد زیادی از اشقیاء.»
راوی: به خدا سوگند مثل آنکه جان یزید در دست ح‍ُر‌ّ بود او را فرصت نداد پس پیوسته جنگید تا عمر سعد دستور داد که حصین‌بن تمیم با پانصد کماندار اصحاب امام حسین(ع) را تیرباران کنند و طولی نکشید که جماعتی از لشکر ابن ‌سعد، بر ح‍ُر‌ّبن ریاحی حمله بردند و او را به شهادت رساندند.
امام: ای ح‍ُر‌ّ، تو ح‍ُر‌ّی همچنان نامت «شهادت ح‍ُر‌ّ، امام بر بالین ح‍ُر‌ّ می‌آید» حر‌ّی هم در این دنیا و هم در دنیای آخرت.
«موسیقی» «مرثیه»
راوی: و بدین‌سان ستاره‌ای به آسمان همیشه‌روشن شهادت اضافه شد و حر‌ّی دگر به آزادگان دنیای حقیقت پیوست، آن روز در آن م‍ُعلا کربلا.
یاران امام یکی پس از دیگری پای در کارزار گذاشتند و جهت استواری دین خدا جان مطهر خویش را اهدا کردند. بریربن خضیر، وهب‌بن عبدالله، نافع‌بن هلال جملی، ابوثامه صیداوی، زهیر‌بن قین، عبدالله و عبدالرحمن غفاریان، سیف‌بن حارث، مالک‌بن عبدالله و جمعی دگر از اصحاب فرزند رسول خدا همگی با دنیایی از خلوص و عشق به فیض عظمای شهادت نائل گردیدند، و عاقبت چون از اصحاب کس نماند نوبت به جوانان هاشمی رسید. پس فرزندان امیر‌المؤمنین(ع)، اولاد جعفر و عقیل و فرزندان امام حسن و امام حسین(ع) آمادة جنگ شدند و با یکدیگر وداع کردند.
گروه اجرا: آیید تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد، روز وداع یاران
با ساربان بگویید احوال اشک چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
راوی: پس به عزم جهاد، جوانمردی خوش‌سیما و خوش‌سیرت، قدم در پیش نهاد حضرت ابوالحسن‌علی‌بن‌ الحسین‌الاکبر سلام‌‌الله علیه. او که در رسایی زبان و زیبایی رخسار و سیرت به حضرت رسول(ص) می‌مان‍ْد و در شجاعت و رشادت به علی مرتضی(ع).
«حضرت علی‌اکبر به طرف امام می‌رود و اجازة جهاد می‌طلبد»
علی‌اکبر(ع): سپاه دین ایاسلطان خوبان
بده اذنم روم تا سوی میدان
امام: مبر تو اسم جدال ای ضیاء چشمانم
از این خیال که داری گذر، فدای تو جانم
علی‌اکبر(ع): زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی
کمک ز غیر تو، ننگ است یا علی مددی
امام: پروردگار من، گواه باش بر این قوم، هنگامی که به مبارزه ایشان می‌رود جوانی که شبیه‌ترین مردم است در خ‍َلق و خ‍ُلق و گفتار با پیغمبر تو و ما
هر وقت مشتاق می‌شدم دیدن پیغمبر را نظر به صورت این جوان می‌کردم. خداوندا، بازدار از این قوم بدکار برکات زمین را و ایشان را متفرق و پراکنده ساز.
«علی‌اکبر(ع) از امام جدا می‌شود و روی به میدان کارزار می‌گذارد، شمر به میدان می‌آید و علی‌اکبر(ع) را نظاره می‌‌کند او محو زیبایی جمال علی‌اکبر می‌شود و بحر طویل می‌خواند.
شمر: احسن‌الله تبارک و تعالی. ز کدامین افق این ماه برآمد؟
شب یلدا به سر آمد، به نظر مظهر حق، نور خدا، جلوه‌گر آمد، نه خور است این، نه م‍َه است این، ز مه و مهر ب‍ِه است این، که ندارد م‍َه‌ِ رخشنده چنین خال و، خط و، زلف‌ِ دلاویز، به یکباره بگویید تبارک و تعالی.
گروه اجرا: تبارک و تعالی
ابن‌ سعد: ای شمر! این یوسف ثانی که ت‍َف‌ِ شعله ح‍ُسنش، بر سینه شرر می‌زند و، بر جگر آذر، نور دل لیلا بود و نخبه زهرا، فرزند حسین باشد و نامش علی‌اکبر، به یکباره بگویید تبارک و تعالی.
گروه اجرا: تبارک و تعالی
علی‌اکبر: من علی‌اکبر پسر حسینم، پسر عل‍ی‌ام‌، سوگند به خدای بزرگ که ما به پیغمبر سزاوارتریم
«جنگ علی‌اکبر با اشقیا شمر به طب‍ّال اشاره می‌کند»
شمر: تو طب‍ّال با حکم من این زمان
در این دشت بنمای محشر عیان
«شمر روانه میدان می‌شود با اشقیا و علی‌اکبر را به شهادت می‌رسانند»
«امام بر بالین علی‌اکبر می‌آید، زنها با شیون و زاری به دور امام و علی‌اکبر مجلس عزا به پا می‌کنند. «موسیقی» مرثیه
راوی: ز برج خیمه برآمد چو قاسم‌بن حسن
سهیل سرزده گفتی مگر ز سمت ی‍َم‍َن
ز خیمه‌گاه به میدان کین روان گردید
رخ چو ماه تمام و، قدی چو سرو‌ِ چمن
گرفت تیغ‌ِ عدو‌سوز را به کف چو هلال
نمود در بر خود پیرهن به شکل کفن
قاسم(ع): الس‍ّلام ای سرور لب‌تشنگان
الس‍ّلام ای سرور آزادگان
ای خوش آن لحظه که در کوی تو بی‌ سر باشم
پایمال س‍ُم اسبان ستمگر باشم
ای خوش آن لحظه که در پای تو بسپارم جان
غرقه در خون، ز جفا از د‌َم خنجر باشم
امام: مرحبا، ای نور چشمان برادر، مرحبا
مرحبا، ای قو‌ّت بازوی‌ِ حیدر، مرحبا
ای برادرزاده، ای نور دو چشمان ترم
کی دلم گردد روا، تاجی تو، بر فرق سرم
قاسم(ع): حالیا نیست عمو‌جان به دلم هیچ غمی
دلم از بهر شهادت به کف خود رقمی
وقت آن است که آتش به جهان اندازم
جان شیرین به سر کوی تو قربان سازم
قاسم(ع): شوم فدای تو ای پادشاه تشنه‌لبان
مرا مرخ‍ّص میدان اشقیا فرما
امام(ع): برو برو که خدا یار و، یاورت باشد
همیشه سایه الله، بر سرت باشد
قاسم(ع): رفتم ای دوستان خداحافظ
جانب بوستان خداحافظ
«رو به لشکریان کفر»
ایا دشمنان خدا و رسول
سگان ستم‌پیشة ناقبول
که در رتبه جد‌ّ ک‍ِبارم، علی است
منم آنکه عمم حسین‌ِ علی است
گناه حسین چیست ای ناکسان
که بستید بر روی ما، آب و نان
شمر: چون کشم تیغ بر این تازه‌جوان ای لشکر؟
زنم آتش به دل پیر و جوان، ای لشکر
بنشینید و زمانی همگی، گریه کنید
بهر این طفل بسوزد دل و جان ای لشکر «رو به طب‍ّال»
بنوازید ایا لشکریان طبل جهاد.
«رزم حضرت قاسم(ع) با اشقیا و نهایتا‌ً شهادت او «موسیقی حجله قاسم» حضرت عباس(ع) با دیدة اشکبار و کلامی حزین در جلوی خیمه‌گاه با شمشیر خود سخن می‌گوید.
حضرت عباس(ع): ز حال دلم نیست آگه، کسی
به شمشیر دارم حکایت، بسی
الا منم ز علی یادگار، ‌ای شمشیر
تویی نشانه‌ای از ذوالفقار، ای شمشیر
به قبضة تو زنم دست حیدری امروز
کنم معاینه‌ات آشکار، ای شمشیر
حضرت عباس(ع): ای یادگار باب من ای تیغ آبدار!
شمشیر شیر حمزه صمصام روزگار
وقت نبرد گشته چو خ‍ُفتی تو در غلاف؟
چو اژدها برآی زمانی تو از شکاف
امروز روز یاری و، هنگام یاوری است
من غر‌ّش شجاعتم، از ارث حیدری است.
«فریاد العطش، العطش کودکان از خیمه‌ها بلند می‌شود.»
کودکان: العطش ای جان بابا، العطش
سوختم از ت‍َف‌ِ گرما، العطش
ابر رحمت، ای خدا، بر ما ببار
رحم کن بر طفلی ما، العطش
راوی: حضرت عباس(ع) بزرگ‌ترین اولاد‌ِ ا‌ُم‌ّالبنین و پسر چهارم امیرالمومنین(ع)، ک‍ُنیه‌اش ابوالفضل و ملقب به سقای کربلا و علمدار امام حسین(ع) بود، چنان جمال دل‌آرا و طلعتی زیبا داشت که او را ماه بنی‌هاشم می‌گفتند. او را از مادر و پدر سه برادر بود که هر سه نیز در راه حقانیت حق، جانشان را اهدا کردند. حضرت عباس(ع) چون تنهایی امام و لب‌تشنگی طفلان را دید به خدمت برادر رفت و رخصت جنگ طلبید.
حضرت عباس(ع): ای جان برادر، رخصت فرما تا جان ناچیز خود را فدای تو گردانم
امام: «حضرت عباس را در آغوش می‌گیرد» ای برادر تو صاحب لوای منی چون تو نمانی کس با من نماند.
حضرت عباس(ع): برادر جان سینه‌ام تنگ شده و از دنیا سیر گشته‌ام و اراده کرده‌ام که از این جماعت منافق و کافر خونخواهی کنم.
امام: برادرم، طفلان تشنه هستند. اکنون که عازم سفر آخرت گردیده‌ای پس برای آنها کمی آب بیاور.
«امام، حضرت عباس(ع) را در آغوش می‌گیرد» حضرت عباس آماده جنگ می‌شود.
حضرت عباس(ع): به نام الله نمایم آهنگ
به سر گذارم عمامه جنگ
به سینه و سر زنید یاران
که من روانم به جنگ عدوان
««موسیقی» جنگ حضرت عباس با اشقیا و هلاکت کفار.»
حضرت عباس(ع): نموده وعده خدای یکتا
به روز محشر عزیز زهرا
کند شفاعت گناهکاران
ز ام‍ّتان رسول راور
به سینه و سر زنید یاران
که من روانم به جنگ عدوان
«موسیقی» جنگ حضرت عباس(ع) و هلاکت کفار، حضرت به رود فرات می‌رسد از شدت عطش کفی از آب برمی‌دارد که بنوشد ناگهان امام و اهل بیت را به یاد می‌آورد آن را می‌ریزد.
مشک را آب می‌کند. «م‍ُص‍َیب»
پر کرد مشک و پس کفی از آب برگرفت
می‌خواست که نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به یادش از جگر تشنه حسین
چون اشک خویش ریخت ز کف آب و شد سوار
شد با روان‌ِ تشنه ز آب روان روان
دل پر ز جوش و مشک به دوش آن بزرگوار
کردند حمله جمله بر آن شبه مرتضی
یک شیر در میانه گرگان‌ِ بی‌شمار
یک تن کسی ندیده و چندین هزار تیر
یک گل کسی ندیده و چندین هزار خار
حضرت عباس(ع): کمر ببندم پی شهادت
که هست ما را شهادت عادت.
حضرت عباس(ع): ز جان‌نثاری زهی سعادت
اگر قبولم کند برادر
به سینه و سر زنید یاران
که من روانم به جنگ عدوان
«جنگ حضرت عباس(ع) و نهایتا‌ً شهادت او، موسیقی، نوحه»
حضرت عباس(ع): (غرق در خون) ای جان برادر مرا دریاب
«امام به سوی حضرت عباس(ع) روان می‌شود و بر بالین او می‌نشیند و سرش را بر دامان می‌گیرد»
امام: برادر جان پشتم را شکستی
شمر: «با خوشحالی» بشارت باد ای لشکر دگر بار
حسین شد بی‌برادر، بی‌علمدار
دو دست از پیکر عباس افتاد
زنید از هر طرف شیپور بیداد
«شمر با تغییر لفظ به طب‍ّال دستور نواختن می‌دهد»
شمر: کوبید شما طبل ستم لشکر کافر
ماهی‌صفت عباس به خون گشت شناور
«شادی و هلهله لشکریان کفر ـ شمر خطاب به امام(ع)
شمر: ایا حسین علی نور چشم پیغمبر
مبارزی بفرست این زمان سوی لشکر
اگر که نیست مبارز دگر تو را به جهان
قدم گذار خود این دم به عرصه میدان
«شیون و زاری و نوحه از خیمه‌ها بلند می‌شود ـ محمد و عون فرزندان حضرت زینب(س) از خیمه بیرون می‌آیند»
محمد: برادر جان چرا غوغا به پا شد
چرا در خیمه‌ها بانگ عزا شد
عون: صدای الوداع و الف‍ِراق است
ز کینه چرخ دون، اندر نفاق است
محمد: یقین سالار دین عازم به جنگ است
ز کینه شیشه عمرش به سنگ است
عون: صدای زینب آید ای برادر
زند بهر حسین بر سینه و سر
محمد: عزیزان درد زینب بی‌شمار است
حسینش بی‌کس و بی‌غمگسار است
عون: صلاح این است ای جان برادر
کنیم ما یاری فرزند حیدر
محمد: بلی باشد صلاح از بینوایی
زنیم در خاک و خون ما دست و پایی
عون: نبینم ما بهتر از شهزاده اکبر
یقین مردن برای ماست بهتر
«محمد و عون به طرف خیمه‌گاه می‌روند و مادر را مخاطب قرار می‌دهند»
محمد و عون: الوداع ای مادر ما بی‌کسان
الوداع ای زینب بی‌خانمان
کودکانت سوی میدان می‌روند با دل ناکام و چشم خون‌فشان
«کوکان سلاح برمی‌گیرند روانه جنگ می‌شوند و پشت در پشت یکدیگر مبارزه می‌کنند»
ابن سعد: ایا گروه شما طبل کینه بنوازید
میانة دو برادر جدایی اندازید
«موسیقی، جنگ و شهادت دو طفل حضرت زینب(س) امام بر بالین آنها می‌آید»
امام: خداوندا نمی‌دانم چه سازم
بسان شمع در سوز و گدازم
خجالت می‌کشم از روی زینب
ز بس آشفته بینم روی زینب
«حضرت زینب(س) بر بالین فرزندان می‌آید»
حضرت زینب(س): خدایا بر مراد خود رسیدم
دو نو داماد خود را کشته دیدم
جوانان رشیدم رودم ای رود
دو طفل ناامیدم رودم ای رود
به پیش من دو طفلم کشته گشتند، به خاک و خون خود آغشته گشتند
امام: ای خدا آگاهی از بی‌یاری‌ام
بین چسان آماده جان‌بازی‌ام
اندرین صحرا ندارم جز تو کس
در صف محشر به فریادم برس
جز شفاعت نیستی مقصود من
سر دهم در راهت ای معبود من
«طفلان شهزاده عبداله فرزند خردسال امام حسین(ع) و سکینه، ناز‌دخت امام حسین(ع) نوحه می‌کنند»
طفلان: العطش ای جان بابا، العطش
سوخت از ت‍َف‌ِ گرما، العطش
ابر رحمت، ای خدا، بر ما ببار
رحم کن بر طفلی ما، العطش
«درویش کابلی به قلندری و رهگذری وارد دشت پ‍ُربلا می‌شود»
درویش: ای باعث لوح و قلم، ای صاحب دفتر علی(ع)
موجود از تو شد عدم، ای بر همه رهبر علی(ع)
گر تو نبودی در جهان پیدا نبودی آسمان
گشته زمین از تو عیان
بر جملگی س‍َر‌ْو‌َر‌ْ، علی
عالم همه در مشت تو چون حلقه در انگشت تو
بار امامت پشت تو بازوی پیغمبر علی
بهر زیارت آمدم
نزد تو از م‍ُلک عجم
تا در حریمت پا نهم
ای صاحب منبر علی
طفلان: العطش ای جان بابا، العطش
سوختم از ت‍َف‌ِ گرما، العطش
کیست رحمی بر دل طفلان کند؟
تا که دفع آتش سوزان کند؟
«درویش نزد طفلان می‌آید و با آنان سخن می‌گوید»
درویش: یارب این طفلان و مظلومان ز نسل کیستند
اندر اینجا بی‌کس و یاور، برای چیستند؟
یارب این شهزادة بیمار آید از کجا؟
کز عطش رخسار او گردیده همچون کهربا؟
یارب این دختر چرا از تشنگی خشکیده لب؟
از چه ممنوع‌اند از آب بیابان، العجب؟
گوییا بابا ندارند اندر این دشت بلا
کاین چنین گشتند در غربت غریب و، مبتلا
می‌روم آب آورم بهر رضای کردگار
بهر این لب‌تشنگان باشد ثواب کردگار
می‌کنم کشکول خود را پر از این آب فرات
تا دهم این تشنگان را، از عطش شاید نجات
«امام حسین(ع) به طرف طفلان می‌آید و درویش او را می‌بیند»
درویش: ایا جوان و شه لافتیٰ سلام و علیک
نشان و مظهر مهر خدا، سلام و علیک
امام: هزار بار علیک‌السلام ای درویش
تو را مراد علی ولی است ای درویش
بگو برای چه در اضطرابی ای درویش
برای کیست پر ز آب کرده‌ای کشکول درویش
درویش: قلندری است معاشم، مرید پیر خود علی‌‌ام
من از غلام غلامان مرتضی علی‌ام
من از عجم به عرب راهها بپیمودم
به شوق شاه نجف لحظه‌ای نیاسودم
صدای العطش کودکان کبابم کرد
چنان کباب که یکبارگی چو آبم کرد
غرض ز بهر خدا و، ز بهر این طفلان
بیامدم بدهم آب با دو صد افغان
امام: آه ای درویش آتش در تن است
آن که گوید العطش، طفل من است
ما به آب تو نداریم احتیاج
نیست بر تقدیر این گردون، علاج
درویش: گو برای من که از نسل کدامین سروری؟
گو که را اندر صدف ای شاه، یکتا گوهری؟
امام: بدان درویش آن شاهی که تو دم می‌زنی از وی
نمودی این همه راه دراز و دور هر دم طی
بود آن شاه اژدر در، من دلخسته را بابا
منم فرزند آن حیدر که خوانی مدح او هر جا
درویش: من به قربان جمالت ای تو مولازاده‌ام
من فدای بی‌کسی‌ات ای تو آقا‌زاده‌ام
گو به من آیا مگر عباس نام‌آور تویی؟
بازوی شیر خدا، عباس‌ِ شیر نر تویی؟
امام: زدی آتش به جان بی‌قرارم
بدان کشتند عباس رشیدم
دو بازویش بریدند از تن او
به خاک تیره گشته مسکن او
درویش: چیست پس نام شما قربان نامت ای جناب
کن بیان نام شریفت زودتر بر گو جواب
امام: من غریب کربلایم نام من باشد حسین
من شهید کربلایم نام من باشد حسین
درویش: ‌ای غریب کربلا قربان تو
عالمی یک‌ جا بلاگردان تو
ده اجازت یابن‌ خیرالمرسلین
تا کنم جان را نثار راه دین
امام: ازین رخصت تو را دادن مرو‌ّت نیست، ای درویش
به این زودی تو را مردن مرو‌ّت نیست، ای درویش
تو زو‌ّار علی‌المرتضی، شاه نجف باشی
تو را منع نجف کردن مرو‌ّت نیست، ای درویش
درویش: ده اجازت کاین شهادت از زیارت بهتر است
جان سپردن در رکاب تو رضای داور است
رخصتم ده، رفت شاها! اختیار من ز دست
شوق رضوان و غم بی‌یاوری، پشتم شکست
امام: برو درویش شد کام تو حاصل
تو را در جنت المأوا است منزل
برو من نیز می‌آیم شتابان
مخور غم با منی در باغ رضوان
«درویش کابلی چوب‌دستی خود را می‌چرخاند و بر ضد لشکریان کفر فریاد برمی‌آورد»
درویش: ایا گروه تبهکار روزگار زبون
چه دشمنی است شما را به این مه دلخون
که این جناب بود نسل حیدر کرار
چه دشمنی است شما را به این فلک مقدار
ابن‌سعد: قطع سازید ای سپه نخل قد درویش را
رفع سازید از سر‌ِ ما، ای سپه تشویش را
سر جدا سازید او را و به خاک و خون کشید
پا و سر و پیکرش، هر یک سوی هامون کشید
«موسیقی ـ جنگ درویش با لشکریان کفر و شهادت درویش»
ابن ‌سعد: ای سپه جمله به یک‌باره بجنبید ز جا
روی آرید به سوی حرم شیر خدا
طبل عشرت بنوازید و بتازید سمند
از دل آل علی ناله نمایید بلند
«طب‍ّال بر طبل می‌کوبد، شمر جولان می‌دهد و سپس به اشاره شمر طب‍ّال آرام می‌گیرد»
شمر: شده وقتی که اندر کربلا برپا کنم محشر
ز قتل زاده زهرا، حسین فرزند پیغمبر
«موسیقی ـ تکرار بیت فوق، گروه اجرا با همسرایان دم می‌گیرند»
گروه اجرا: سر سلسله مردم آزاده حسین است
آن کس که در این ره، سر و جان داد حسین است
درسی به بشر داد به دستور الهی
درسش عملی بود نه کتبی نه شفاهی
ننهاد به زنجیر ستم گردن تسلیم
حنجر به دم خنجر بیدادگران داد
مردانه در این معرکه بنهاد قدم را
بر ضد ستمکار برافراشت علم را
هر وحشی ناکس نزند کوس تمدن
هر کافر ناحق نزند لاف تدی‍ّن
گروه اجرا: مردم همه با کافر و ظالم بستیزند
پویند ره حق و ز ‌ِنا‌حق‌ّ بگریزند
این حکم صریح است و بدیع است و محق‍ّق
چیره نشود حق‌کش و کشته نشود حق
بیدادگری را اثری نیست به عالم
زنده است حسین‌بن‌علی آن حق مطلق
«موسیقی‌ ـ امام آماده رزم و جهاد، اما قبل از شهادت و جهاد بار دیگر حجت را با قوم دون تمام می‌کند، رو به لشکریان سعد»
امام: ای ابن‌سعد و شمر و خولی‌ِ دون
سنان و عمربن حج‍ّاج‌ِ ملعون
شما سردارهای خیل لشکر
روید و مشورت سازید یکسر
ببینید قتل من ای خیل اعدا
چه نفعی دارد از بهر شماها
محمداشعث: بدان تا صبح دیشب جمله با هم
نمودیم مشورت ای شاه عالم
تمامی متفق در رأی هستیم
کمر بر قتل تو از کینه بستیم
نباشد چاره‌ای، با هم ستیزیم
مگر خونت در این صحرا بریزیم
«موسیقی ـ امام گردشی در میدان کارزار می‌کند سپس تمام عالم را مخاطب قرار می‌دهد»
امام: روز وصال گشته و شام الم تمام
امروز شب شود همه عالم مرا به کام
از فرش تا به عرش همه محو کار عشق
غیر از حسین کیست کشد دوش بار عشق
حجت تمام می‌کنم ای خلق عالمین
آیا کسی بود که کند یاری حسین؟
«امام چندین بار ه‍َل‌ْ م‍ِن‌ْ ناص‍ِرا‌ً ی‍َن‍ْص‍ُر‌ُنی را تکرار می‌کند»
«همراه با ندای امام گروه اجرا (همسرایان) دم می‌گیرند و تمام فضای صحنه را با فریاد هل من ناصرا‌ً ینصرنی پ‍ُر می‌کنند.»
گروه اجرا: «با موسیقی» هل من ناصرا‌ً ینصرنی. «تکرار»
«گروه اجرا همسرایان» با تغییر ریتم و ملودی در موسیقی فریاد حسین، حسین سر می‌دهند.
گروه اجرا: حسین حسین حسین حسین
تک‌خوان: «به نوبت، هر یک از شخصیتها» قتیل اشقیا حسین
گروه اجرا: حسین حسین حسین
تک‌خوان: سر از بدن جدا حسین
گروه اجرا: حسین حسین حسین حسین
تک‌خوان: شهید کربلا حسین
گروه اجرا: حسین حسین حسین حسین
تک‌خوان: مظلوم حسین، شهید حسین
گروه اجرا: حسین حسین حسین حسین
«فریاد حسین حسین چندین بار تکرار می‌شود و تمامی صحنه را بوی حسین فرا می‌گیرد و نهایتا‌ً با ضرب طب‍ّال سکوت مطلق ـ امام شمشیر می‌کشد و در وسط صحنه دستها را می‌گشاید و عالم دون را مخاطب قرار می‌دهد»
امام: ای شمشیرها، اگر دین محمد(ص) با کشته شدن من پایدار می‌ماند پس بیایید و مرا دریابید.
«سیاهی صحنه، صدای چکاچک شمشیرها در فضا می‌پیچد، موسیقی با ریتمی درهم نواختن می‌گیرد، فریاد و شیون، شهادت و نهایتا‌ً سکوت و نوحه همسرایان و خروج شبیه‌خوانان از صحنه با همان شکل ورود و خواندن همان اشعار اولیه.» مردی از مردان آزاده از میان جماعت حضار برمی‌خیزد و ادامه راه حسین را چنین تفسیر می‌کند.
مرد: بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است؛
که مرگ سرخ‌ ب‍ِه‌ْ از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است
مرد: نه ظلم کن به کسی، نی به زیر ظلم برو
که این مرام حسین است و، منطق دین است
همین نه گریه بر آن شاه تشنه‌لب، کافی است
اگرچه گریه بر آلام قلب تسکین است
ببین که مقصد عالی وی چه بود ای دوست
که درک آن، سبب عز و جاه و تمکین است
ز خاک مردم آزاده بوی خون آید
نشان شیعه و آثار پیروی این است!
«والسلام و علیکم و رحمت‌الله و برکاته»
«یا حسین(ع) قبول کن»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد