آتیه - سید صادق فاضلی

صحنه : جایی برای گریه و گلایه ، زمینی برای ناله و آسمانی برای فریاد ، یا چه می دانم ، شاید هم قبرستان . . .

آتیه

(نوشتم برای آنها که رفتند ، اما یادشان نرفت . . . )

نویسنده : سید صادق فاضلی

 

 

 

 

اشخاص :

1- مریم 1.................. زنی حدود" 35 ساله (مادر آتیه – صبور و مقاوم )

2- مریم 2 .................. زنی حدود" 35 ساله (مادر آتیه – ضعیف و شکننده )

3- عباس ................. 37 ساله ( پدر آتیه - شهیدی بی بازگشت )

4- آتیه .................... دختر بچه ای 6-7 ساله ( آتیه ی همه ی عباس ها )

5- عکاس ................. ما قصه را از منظر عکس های او به تماشا نشسته ایم

6 - خبرنگار .................. نقش های مختلفی را هم جان می بخشد

7-  تعزیه گردان

8- مداح ، اولیاء ، اشقیاء ، جانباز و .................

 

 

 

 

 

صحنه : جایی برای گریه و گلایه ، زمینی برای ناله و آسمانی برای فریاد ، یا چه می دانم ، شاید هم قبرستان . . .

( صدای حزین صوت قرآن ، مردمی نشسته بر گرد قبری خالی ، هر دو مریم در سوسوی مدور نور و آتیه شاید در بغل دو مادر ! . . . عکاس عکس می گیرد و نمایش با نور فلاش دوربین عکاس آغاز می شود )

مریم 1 : راس می گن اون مرده ؟ اگه مرده چرا من می بینمش ؟

مریم 2: راس می گن اون زنده اس ؟ اگه هست چرا نمی تونم ببینمش ؟ هست ؟! اگه هست چرا هی براش سالگرد        می گیرن وحلوا می دن ؟!

مریم 1 : یه دفه باهاشون دعوا کرد ، اون وقت که هنوز دق مرگش نکرده بود . . . دیس حلوا رو پرت کرد رو قبرای همسایه .. . آهای . . . حلوا سر قبر ننه تون ببرید ! حلوا مال مردس ، عباس من نمرده ، شیرینی بیارین و شربت . . .

مریم 2: بعد هم بنا رو گذاشت به رقصیدن تو قبرستون بیا و ببین !

مریم 1 : یهویی دستمو کشید و نشوند رو قبر یادبودی که براش خریده بودن ، بعد روسری سفیدشو باز کرد و انداخت رو سرم .

مریم 2: عروسم عروسی ندید که ؟ نصف شبی ، پسرم ولش کرد و رفت خرمشهر . . . حالا که عباسم اومده ، خدا رو خوش می یاد برا مریم عروسی نگیرم؟

مریم 1 : اون می خوند و همه گریه می کردن . می دونید چی می خوند ؟

مریم 2: ( می خواند و می چرخد )

کوچه تنگه بله ، عروس قشنگه بله

دست به زلفاش نزنین مرواری بنده بله

گل در اومد از حموم ، سنبل در اومد از حموم

 شاه دومادو ببین عروس در اومد از حموم

ای یار مبارک بادا ایشالا مبارک بادا

ای یار مبارک بادا ... ایشالا مبارک بادا...

( مریم 1 می زند زیر گریه ، اما مریم 2 ریسه ی خنده می شود )

مریم 1 : راس می گن اون مرده ؟ اگه مرده پس چرا من می بینمش ؟ هرشب تو مشق تعزیه می دیدمش . . . با صدای ناله ضبط صوت سارا حسش کردم ، از داغ عباس اشک نم نم دارم ،

مریم 2 : در فراغ عباس یک کوه غم دارم . ( گریه می کند )

مریم 1 : آتیه ات مریضه عباس .

مریم 2: دخترت مریضه مرد ، اگه واقعا" شاهد و ناظری ، باید دیده باشی چطور سر تمرین وا رفت .

مریم 1 : مریض بود و رنجور ، انگار واقعا " شده بود رقیه ! تو تمرین دولا دولا راه می رفت اما سید خوش خوشکش شده بود !

خبرنگار ( در هیبت سید ) : آفرین ، آفرین آتیه ، همینطور خوبه ، ادامه بده ، خوبه .

مریم 1 : ( صدایش را بلند می کند ) چی چی رو خوبه ، خوبه ؟ این طفلی داره تو تب می سوزه . . . واقعا دولا شده کمرش . . . . . .

مریم 2 : مامان می تونی ادامه بدی یا بریم دکتر ؟ قول می دم آمپول نزنی فقط قرص و شربت برات می گیرم ، خوب ؟

مریم 1 : با بی حالی فقط باباشو صدا می زد ، بعد هم غش کرد و خوابید ، بغلش کردم و آب زدم به صورتش .

مریم 2: آتی ، آتیه مامان ! آتیه! عزیز دلم تو رو خدا جواب مامانو بده. چشماش خیره مونده بود و هیچ حرکتی نمی کرد. از روصحنه دویدم پایین و معصومه رو صدا زدم .

مریم 1 : تو رو خدا بیایین ، بچه ام از دستم رفت ، ببینید ، چشماش سفید شده ، صورتش داره کبود میشه ، ای خدا چه خاکی

بر سرم بریزم ، یا حضرت رقیه ! یا بی بی دو عالم. . . (آرام می شود ) فقط خدا میدونه اون موقع چه حالی داشتم.دیگه هیچی یادم نیست .

مریم 2: یا ام المصائب . . . فقط میدونم معصومه یه پتو آورد ، آتیه رو توش پیچیدن و رفتیم بیمارستان .

مریم 1 : راس می گن تو مردی ؟

مریم 2: راس می گن تو مردی ؟

مریم 1 : راس می گن تو مردی ؟

مریم 2: راس می گن تو مردی ؟

مریم 1 : اگه مردی پس چرا همه جا هستی ؟

مریم 2: اگه هستی چرا . . . ؟

مریم 1 : انگار تو هوا بود ، هرجا ماشین زرده می رفت اون هم تو آسمون بال بال می زد و همراهیمون می کرد .

خبرنگار ( در هیبت دکتر ) : . . . آدم واقعا" یاد حضرت می افته ! چه تبی کرده طفلی ، چرا این قدر دیر آوردینش ؟ این پارچه سبزها رو از سر و گردنش باز کنید .

مریم 1 : دکتره که سرمش رو چک می کرد اینا روگفت . . . معصومه روبنده و شال آتیه رو باز می کرد و من مات زلال اشکهاش بودم . . . ، انگار رقص ملائک رو دور بچه مون دیدم ! یک شب بستریش کردن . . . . همین که چشم باز کرد ، پریدم و چسبوندمش به سینه ام .

مریم 2: آتی خانوم چطوره ؟ نفس مامان مریم چطوره ؟

آتیه : . . . مامان دیگه نمی رم نمایش !

مریم 1 : . . . چرا مامان ؟ چرا قربونت برم ؟

آتیه : . . . آخه این چه سفریه که بابام رفته ؟ مگه نمی گید خرمشهر نزدیکه ؟ پس چرا بابایی نمی یاد ؟

مریم 2 : نمی دونم بچه ، نمی دونم ، چقدر این سئوال رو می پرسی ، خسته ام کردی !

مریم 1 : . . . می یاد مامان ، قول می دم بیاد .

آتیه : مامان ؟

مریم 2: چیه ! ( او را با بی حوصلگی رها کرده و دور می شود )

مریم 1 : جون مامان .

آتیه : مامان ، بابا که نیست ، تو دیگه هوس نکنی بری سفر منو تنها بذاری آ ؟

مریم 1: هرچی رو پیشونی نوشت آدم باشه همون می شه .

آتیه : رو پیشونی من چی نوشته ؟

مریم 2: نوشته آتیه بزرگ می شه ، خوشکل می شه ، عروس می شه . . .

مریم 1 : یه جوابی داد که جیگرمو آتیش زد .

آتیه : مامان ، همه ی عروس ها بعد از عروسی تنها می شن ؟!

مریم 2: دیگه نمی تونم با این بچه حرف بزنم .

مریم 1 : دیگه نتونستم با بچه حرف بزنم ، . . خدا خیرش بده ، این دختره رو می گم ، معصومه ، تا زدم زیر گریه ، از اتاق بردم بیرون . . .

مریم 2: اولا می گفت چرا بابا نمی یاد ؟

مریم 1 : این اواخر همش می گفت چرا بابا منو با خودش نمی بره . . .

خبرنگار : یه زن تنها . . . تو یه بیابون پر از مین های خنثی نشده . . . عجیبه . . . خیلی عجیبه .

مریم 2 : من اینجا چی می خوام مرد ؟

مریم 1 : من تو این بیابون چکار می کنم ؟

مریم 2: من و یه گمشده ی بی نام !

مریم 1 : من و یه بیابون بی نشون !

مریم 2: من کجا و خرمشهر کجا ؟

مریم 1 : شلمچه .

مریم 2: نهر خین .

مریم 1 : پی کدوم مروارید پنهون راهی این برهوت شدم ؟

مریم 2: خسته شدم از این انتظار بی حاصل ! مثل دیوونه ها ولّوی این سراب بیابونی شدم که چی ؟!

{ در دو سوی صحنه مریم 1 میهمان خبرنگار در هیبت مردی چشم چران و و مریم 2 را میهمان عکاس در هیبت مردی خواستگار و در مرکزصحنه آتیه را در حال درد کشیدن تا پایان این دو تابلوی موازی می بینیم }

خبرنگار : دوتا نسکافه .

مریم 1 : ممنون نمی خورم .

خبرنگار : خب پس یه نسکافه ، یه چای . . . خب ، خوش اومدی . بالاخره یه بار دعوت ما رو قبول کردی ، می خوام برات یه شعر بخونم.

مریم 1 : ببخشید ، کار مهمتون شعر خوندن بود ؟

خبرنگار : نه مقدمشه .

مریم 1 : پس زودتر بخونید چون آتیه رو تنها گذاشتم ، حالش هم اصلا خوب نیست .

خبرنگار : از شعرهای فروغ چیزی خوندی ؟

مریم 1 : ( به علامت تایید سر تکان می دهد )

عکاس : دوتا نسکافه .

مریم 2 : مال من تلخ باشه . ( سیگار روشن می کند )

عکاس : امروز هم سر تمرین خودت نبودی؟

مریم 2 : ( به شکل نوحه زمزمه می کند ) عمه حلالم کن سه ساله ی پیرم ، کنج خرابه اسیرم ، دارم می میرم . عمه حلالم کن .

عکاس : نمی خوای چیزی بگی ؟ (سکوت مریم 2 ) حالتو می فهمم .

مریم2 : (به شکل نوحه زمزمه می کند) عمه سادات بی قراره، غصه و غمهاش بی شماره .

عکاس : تو این حالت یه دعا برام بکن .

مریم 2 : آرزو می کنم عاشق بشی !

عکاس : هستم .

مریم 2 : نیستی !

عکاس : به جان مریم هستم .

مریم 2 : به جان آتیه نیستی ! . . . اگه بودی ، به عشق من و عباس احترام می گذاشتی . . . اما آرزو می کنم عاشق بشی ،وقتی عاشقم شدی رهام می کنی ، یه کنجی می شینی و فقط دعام می کنی . . . معنی تمنا با خواستن فرق می کنه . تو منو نمی خوای !

خبرنگار: تو را می خواهم و دانم به کام دل در آغوشت نگیرم ، تویی آن آسمان پاک و روشن و من کنج قفس مرغی اسیرم . در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این زندان خامش پر بگیرم ، کنارت زندگی از سر بگیرم .

مریم 1 : مرسی از لطفتون ولی من ازدواج مجدد کردم .

خبرنگار : چی ؟

مریم 1 : بعد از عباس ، نه یک بار ، چند بار . من تنها نیستم .

عکاس : هستم ، به خدا هستم ، اما اون نیست ، اگه بود رهات نمی کرد ، اون ولت کرد و رفت پی عشق خودش ! اما من عاشقم مریم ، از روزی که تو تمرین دیدمت . . . می دونی . . . ؟

مریم 2 : نمی دونی . . . شما هنرمندها ، به عادت می گید عشق ، تو کلنجارهای تمریناتون به هم عادت می کنید ، بعد هم می ریدچاک دنیا رو پاره می کنید که آی ی ی عاشق شدم . . . می گن داوینچی از بس به نقاشی خودش خیره بود عاقبت ، شد عاشق حضرت مریم ! ( خود را در آیینه می بیند )

عکاس : مریم . . . مثل سنگ خیره آینه شدی که چی ؟ سفیدی زلفاتو از کنار روسریت می بینم ، تموم روزهای انتظارتو بشمار ، می دونی چند هزار روزه که رفته ؟ اگه اومدنی بود تا حالا می اومد!

مریم 2 : می آید ، می آید . . . از پنجره پریده رنگ خانه ما صدای سرفه می آید ، کور شوم اگر دروغ بگویم . ( صدای ناله های آتیه به گوش می رسد ) آتیه . . . آتیه . . . ( مریم 2 گریه می کند )

مریم 1 : آتیه . . . آتیه . . .

خبرنگار : ازدواج مجدد ؟ کی ؟ با کیا ؟

مریم 1 : بله ازدواج مجدد ، اسامیشونو می خوای بدونی ؟ سلامت ، صبوری ، شکیبایی . چندتا زن هم برای تو سراغ دارم ، عفت ، عصمت ، عزت .

خبرنگار : من . . . من . . . منظور بدی نداشتم ، فقط . . .

مریم 1 : فقط یه چیز ، چرا شعر فروغ رو کامل نخوندی ؟ بقیه شو من برات می خونم ، من آنم که هر صبح کودکی خندد به رویم ، کودکی معصوم که با بوسه می آید به سویم ، به چشم کودک گریان چه گویم ؟ زمن بگذار و بگذر که من مرغی اسیرم ، که من مرغی اسیرم . . . ( صدای ناله ی آتیه را می شنود ) آتی ، آتی مامان . . .

خبرنگار : مریم خانوم ؟

مریم : به خانومتون سلام برسونید، یه بار هم اون بنده خدا رو بیارید اینجا ، یه قهوه مهمونش کنید و براش شعر بخونید ، ( صدای ناله ی آتیه را باز می شنود ) آتی ، آتیه. . . ( فریاد می زند ) مادر .

مریم 2 : ( فریاد می زند ) مادر . . . مادرم اینک گواهم ، طفل بی پشت و پناهم ، سایه ای بر سر ندارم ، سایه ام گردیده آهم . . .

عکاس : سایبون خونه ات می شم مریم ، سایه می شم رو سر آتیه ، رو شونه هام بزرگش می کنم ، بگو باشه ، بگو باشه مریم . . .

مریم 2 : ( صدای ناله ی آتیه را می شنود ) باشه . . . باشه . . . ( مرد خوشحال می شود ) باشه مادر ، اومدم عزیزم ، اومدم ( بلند می شود ،جیغمی کشد و از آن سو مریم 1 هم جیغ می کشد و هردو سراسیمه خود را بالای سر آتیه می رسانند ، بچه را روی سکو می خواباند ، تبش را می گیرند ، دستمالی به پیشانیش می کشند و با تمام وجود عباس را در کنارشان حس می کنند ، عباس در میان هاله ای از دود و مه از عمق صحنه عبور می کند ، هر دو مریم با شتاب به دنبال سایه ی عباس می دوند اما هرگز به نمی رسند )

مریم 1 : ( تکیه بر عکس قدی عباس دارد و به ما خیره است ) . . . می دونم اینجایی ، تو خواب دیدمت ، زیر یه دیوار گلی ، به خواب ناز بودی . چیه؟ نمی شناسی ؟ ضعیف شدم نه ؟ با تب آتیه منم آب شدم ، آزمایش ها چیزی نشون نمی ده ، هیچ اثری از عفونت تو بدنش نیست ، اما تبش پایین نمی یاد ، خوتو به این بچه نشون بده عباس ! بهانه ات رو گرفته ، لج کرده می گه تا بابام

نیاد تو تعزیه بازی نمی کنم ،

مریم 2 : ( تکیه بر عکس قدی عباس دارد و به ما خیره است ) تقصیر خودته دیگه ، صد بار گفتم مرد، تو که یه پات اینجاست و یه پات تو جبهه ، این دختر رو بابائیش نکن . همه ی اینا به جهنم با نذرت چه کنم ؟ سید می خواد یه دختر دیگه بذاره جاش ،

مریم 1 : ازش یه رخصت خواستم که آتیه رو بیارم اینجا ، بلکه یه اثری نشونش بدی و امسال هم تو هیبت خانم ، رقیه ببینیش . به حرمت خاتون کربلا خودتو نشون بده مرد ! ( سکوت ) جوابمو نمی دی نه ؟! ( سراغ آتیه می رود ) آتی مامان . . . کجاست اون شعری که با خودت آوردی ؟ نمی خوای برای بابات بخونیش ؟

آتیه : تو کیفمه مامان ، حالا کو بابا که براش بخونم ؟

مریم 1: خوب برای من بخونش .

آتیه : نمی خوام . صد بار برا تو خوندمش ، وقتی بابا اومد می خونمش .

مریم 1: بابات همین طرفاست ! حالا تو بخونش ، اگه صداتو بشنوه حتما می یاد پیشت !

آتیه : قول دادی آ ؟

مریم 1 : ( بلند ) شنیدی عباس ، قول دادم ، آره قول دادم .

آتیه : ( می خواند )

اتل متل یه بابا ، یه بابای مهربون

اتل متل آتیه ، خسته و زار و گریون

دیشب یه خوابی دیدم ، خواب بابایی دیدم

اونور میدون مین ، افتاده بود رو زمین

آرپیجی تو سرش خورد ، سرش که از تن پرید

تو خواب دیدم چند قدم ، بدون سر می دوید

یه روز می یام تو جبهه ، بابامو پس می گیرم

بابا اگه نیایی ، دق می کنم می میرم

(عباس از گوشه ای داخل می شود و تعزیه می خواند )

عباس : خطاب من به تو ای نور چشمانم

 دگر نتوانم جمال به خوبان ننشانم

سلام من به تو ای معصوم دنیا

بگو کیستی با غریو بلند نای و کرنا

آتیه : دخترسلطان عشقم کودکی ویران نشینم

 ازفراق روی بابا دل غمین و آتشینم

عباس : بس به دنبالم دویدی پایت ازره گشته پر خون

بسکه خوردی تازیانه جسم وجانت گشته گلگون

مریم 1: غم به دورم بسته هاله ، درمیان اه وناله

کن ترحم برسه ساله ، ای پدرجانم پدرجان

مریم 2 : طفل تو رنجور و بیمار ، رفتی و ماندم گرفتار

گو به من از چه نیایی ، پیش من ای جان جانان

آتیه : مادرم اینک گواهم ، لحظه ای بنما نگاهم

گردلت سوزد بگویم ، طفل بی پشت و پناهم

ای پدرجانم کجایی ، مردم ازدردجدایی

پیش من ازچه نیایی ، ای پدرجانم پدرجان

عباس : یا حسین دستی بگیرم ، رنج وغم کرده اسیرم

ازسرت بوسه بگیرم ، یا دراین وادی بمیرم

مریم ها و آتیه : ای پدرجانم کجایی ، مردم ازدردجدایی

پیش من ازچه نیایی ، ای پدرجانم پدرجان

( مریم ها روبروی خبرنگار )

مریم 1 : با دیدن باباش تو اون بیابون تبش هم کمتر شد .

مریم 2 : کار استامینوفون بود ،

مریم 1 : کار پاشوره و استامینوفون بود ،

خبرنگار : تب آتیه و گرمای جنوب ؟ چقدر واجب بود این سفر بیابونی ؟

مریم 1 : مجبور شدم ببرمش . شب و روز بهانه شو می گرفت .

مریم 2 : می دونستم جواب منو نده ، جواب آتیه رو حتما می ده .

مریم 1 : با تب آتیه منم سوختم .

مریم 2 : اما یه چیز دیگه بود که آتیشم می زد .

خبرنگار : چی بود ؟

مریم 1 : حرف همسایه .

خبرنگار : بگو .

مریم 2 : گفتن نداره .

خبرنگار : به ثبتش نمی ارزه ؟

( دو مریم چادر گلدار به سر کرده و در هیبت دو همسایه ظاهر می شوند )

مریم 1 : زری جون !

مریم 2 : جونم پری خانوم !

مریم 1 : قبول باشه ایشالله ، سفره ی سفر کربلا ایشالله .

مریم 2 : قبول حق خواهر ، تا باشه آدم سفره ی ابوالفضل بندازه و صواب جمع کنه .

مریم 1 : الانه که مهمونای سفره ات سر برسن زری جون ، بذار کمکت کنم .( مشغول می شوند )

مریم 2 : فدات شم پری جون ، اگه یه زن مومنه تو این محل باشه خودتی خواهر .

مریم 1 : چه قابلی داره خواهر ، زری جون من دارم با خدا معامله می کنم ! کاشکی هر روز سفره می بود و بساط ذکر و دعا ، کاشکی سفره ی غیبت این و اون ورچیده می شد از این محل .

مریم 2 : پری جون با همت من و شماست که این محل مطهر می شه از گناه ، انشالله به راه راست میاریمشون خواهر !

مریم 1 : محله ای که این همه شهید داده حیفه والله ، می گم آ ، دیدی این مریمه از تو کافی نت اومد بیرون ؟ !

مریم 2 : کافی نت نه پری جون ، کافی شاپ ! همون قهوه خونه ی قدیم خودمونه ، اسمشو عوض کردن .

مریم 1 : آها ، همین کافی شاپ ، چه می دونم والله ؟ !

مریم 2 : خواهر ، غیبت نباشه ها ، ولی زنی که مرد بالا سرش نباشه بهتر از این نمی شه که ؟

مریم 1 : بلا به دوره خواهر ، می گن شبا می رن تو همین قهوه خونه هه تعزیه تمرین می کنن ، استغفرالله .

مریم 2 : وای پری جون نمی دونی چقدر بهشون می رسن ، شوهره نون نداشت تو سفره اش بذاره ، بیچاره رفت شهید شد ، حالا باید وضع زنه رو ببینی !

مریم 1 : سهمیه های دانشگاه که مال خودشونه ، سفرای زیارتی که ماشاالله ، به جز هواپیما ، مگه سوار می شه ؟ !

مریم 2 : آره خواهر ، می گه اتوبوس بوی جوراب می ده !

مریم 1 : ما که غیبت نمی کنیم زری خانوم اما می گن ، ماهی یه سکه می برن در خونه شون ؟ گردن اون که گفته !

مریم 2 : کجاشو دیدی خواهر ، این که دیگه غیبت نیست ، با همین چشای پاک دیدم مچ دست تا گردنش طلای 22 ، لباس هم می پوشه هفت رنگ ، استغفرالله ، تازگی ها تاتو هم می کنه !

مریم 1 : خدا براش خواسته دیگه ، چار روز دیگه شوهر می کنه ، این طفلی آتیه رو میندازه زیر مشت و لگد شوهر ننه ! استغفرالله ، (بلند می شود ) هرچی می خوام غیبت نکنم نمی ذاری زن .

مریم 2 : مگه من چی گفتم خانوم ؟ می گم این همه طلا رو می بره خونه ی شوهر ، یه قل هوالله هم برا اون شهید بیچاره نمی خونه !

مریم 1 : حالا هی غیبت کن ، هی غیبت کن ، مگه نخوندی می گه وای برغیبت کننده ی هرزه زبان ؟ !

مریم 2 : حالا من هرزه زبونم ؟ من هرزه زبونم شلیته ؟! حیا هم خوب چیزیه والله ، نشسته رو سفره ام ، دهن کجی هم می کنه !

مریم 1 : خیر سفره ات ارزونی خودت ، خوبه تموم اهل محل می شناسنت دروغگو ! ( می رود )

مریم 2 : ( پشت سرش ) برو گمشو ، اگه یه زن دروغگو تو این محل باشه خودتی زن گنده !

عکاس : ( بر مزار یادبود عباس ) قل هو الله احد ، الله الصمد ، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد .

خبرنگار : . .. از خودت بگو ، بیماری آتیه ، خرج بیمارستان ؟

مریم 2 : خوش به حالش، دیگه نگران قرص ها و هزینه های درمان نیست .

مریم 1 : چه خجالتی کشیدم تو بیمارستان ، دستپاچه ی آتیه بودم که چادراز سرم ول شد ، یه مرتیکه ی گنده بک که

زنشو آورده بود بیمارستان ، تو نخم بود ،

( بیمارستان – آتیه ، مریم 1 و مریم 2 که معصومه را بازی می کند ، بازیگر 2 دورتر از آنها ایستاده و چشم به مریم 1 دارد )

عکاس : ( در هیبت صندوقدار بیمارستان ) هزینه تخت ، غذا ، دارو ، پزشک ، آزمایشگاه ، رادیولوژی . . . جمعا" . . .

مریم 2 : (در هیبت معصومه ) دستمال کاغذی ، کرایه ی ویلچر ، دو بار استفاده از توالت فرنگی . . . اضافه کنید !

بازیگر 1 : 45 هزار تومن .

مریم 1 : (کیف خود را می کاود ) معصومه جون . . . قربونت 12 تومن بیشتر تو کیفم نیست .

خبرنگار: (در هیبت مرد مزاحم ) ( مشتی اسکناس جلوی مریم 1 می گیرد )

مریم 2 : (در هیبت معصومه ) ( چادر بر سر مریم 1 می کشد ) آقای محترم چشمت به زنت باشه ، داره درد می کشه ! پول هست اما مگه زیر پوشش بنیاد نیستی ؟

مریم 1 : روم نمیشه عباس ، تازه اون بنده خداها سرشون تو کار خودشونه ! ( مریم 2 پول را از مریم 1 گرفته و خود مابقی را از کیفش در آورده و به صندوقدار می دهد و با آتیه می روند – نور تغییر می کند و آنها دوباره مقابل صندوقدار هستند )

مریم 2 : اولا روم نمی شد ، اما فشار زندگی آدمو مجبورمی کنه وارد بازی هایی بشه که دوس نداره . خیالت راحت باشه مرد ، هیچوقت بهت خیانت نکردم ، اما . . .

( باز تصویر بیمارستان را از منظری دیگر می بینیم )

عکاس : ( در هیبت صندوقدار بیمارستان ) هزینه تخت ، غذا ، دارو ، پزشک ، آزمایشگاه ، رادیولوژی . . . جمعا" . . . 45 هزار تومن .

مریم 2 : والله ندارم ، فرش زیر پای بچه مو بفروشم ؟

بازیگر 2 : ( مشتی اسکناس جلوی مریم 1 می گیرد ) ناقابله خانم . بفرمایید ، حفظ آبرو از اهم واجباته !

مریم 2 : ببخشید به چه حسابی این پولو بگیرم ؟ تازه زن خودتون روی تخت بیمارستان چشم به شما دوخته .

بازیگر 2 : فقط کمک به هم نوع . خواهش می کنم .

 ( پول را از مرد می گیرد و به بازیگر 1 می دهد و دست آتیه را گرفته که حرکت کند )

بازیگر 2 : جون شما نمی شه ، من تا خونه می رسونمتون .

مریم 2 : لازم نکرده آقا ، شما کی هستید که بخواهید منو برسونید خونه ؟ ضمنا " می خواهید بدونید چرا اون پولو ازتون گرفتم ؟ چون دیدم شما از اون مردهایی هستین که دوست دارن زن ها خرشون کنن . . . خدانگهدار .

بازیگر 2 : نه خانم اشتباه می کنید ، من . . . من منظور بدی نداشتم . . . من فقط . . . تو نگاه اول . . .

مریم 2 : عاشقم شدی نه ؟ . . . به قول معصوم ، پول عاشق خوردن داره و ریشش ریدن ! ( سراغ صندوقدار باز می گردد ) همسر شهیدم آقا ، اینم کارت بنیاد !

عکاس : ( در هیبت صندوقدار بیمارستان ) همون اول می گفتی . ( صورتحساب را پاره می کند ، پولها را به مریم 2 پس می دهد ، مریم 2 پولها را جلوی مرد مزاحم انداخته ، دست آتیه را کشیده و می روند )

خبرنگار : تموم تلخی هاتو نوشتم ، از شیرینی هات بگو ، از خوشی هات ، از اون وقتا که با هم بودین ؟

مریم 1 : یادش به خیر ، تو بیمارستان ازم خواستگاری کرد ، وقتی هم با خونواده اش اومدن بله رو گرفتن ،قرار گذاشتیم که حرفامون رو با هم بزنیم ، می دونید محل قرارمون کجا بود ؟

عباس : (گذشته را ترسیم می کند ) . . . ببخشید خواهر . . .

مریم 2 : بفرما برادر !

عباس : عذر می خوام خواهر، . . شما قصد ازدواج ندارین ؟

مریم 2 : ( فکر می کند ) والله . . . تا کی باشه .

عباس : برادرتون . . . بنده !

مریم 2 : خجالت بکش برادر ، مگه تو خار مادر نداری ؟!

عباس : چرا خانم ، هم خواهر دارم ، هم مادر ، ولی . . . ولی شما اشتباه می کنید ، من . . . من منظور بدی نداشتم . . . من فقط . . .

مریم 2 : فقط چی ؟

عباس : راستش خواهر ، تو نگاه اول . . .

مریم 2 : عاشقم شدی برادر ؟ . . . آخه کسی عاشق خواهر خودش می شه ؟ دیگه نگی خواهر آ ؟ حالا اسمت جیه برادر ؟ !

عباس : اگه خدا قبول کنه ، عباس ، خوا . . . ( از ترس نگاه تند مریم ، کلمه خواهر را عوض می کند ) خواهشن بپذیرید !

مریم 2 : اینم شناسنامه ام . . . من می گم خرج بی خودی نکنیم ، عقد و عروسی رو یه جا بگیریم . . . شب عید غدیر چطوره ؟

عباس : ببین خواهرم ، تا عید غدیر چند ماه . . .

مریم 2 : مرض . . . خواهرت مرد ، خواهر، خواهر !!

خبرنگار : خدا به خیر کنه ، پیوندی که تو بیمارستان گره بخوره ، گره اش کوره !

مریم 1 : ( روبروی خبرنگار ) همون هم شد ! هنوز عروسی نکردیم یه کلیه اش از کار افتاد و هفته ای هشت روز تو بستری بود ! سرمای جبهه ی غرب کار کلیه هاشو به دیالیز کشونده بود ، بهتر که شد ، گفتن بیا برو سوریه ، اما ، اونقدر لفتش داد تا قرارگاه احضارش کرد و رفت . تازه ، یه مشکل دیگه هم داشتیم .

مریم 2 : شکمم زده بود بالا.

مریم 1 : گفتم اسمشو چی بذاریم ؟

مریم 2 : گفت رقیه . . . من می گم آتیه .

مریم 1 : گفتم عباس تو اینجایی نیستی. یه مسافری .

مریم 2 : گفتم باز نگی شگون بد زدم ، اما از برق پیشونیت پیداست دیر یا زود می ری و من می مونم با یه دختر یتیم !

مریم 1 : گفتم آتیه فردای توئه . بذار فردا که نیستی ، تو رو تو چشمای دخترمون ببینم .

مریم 2 : گفت ، وقتی اومد ، تا دو سه سالگی تو گهواره ی علی اصغر می خوابونیمش .

مریم 1 : گفت ، از سه سالگی تا هفت سالگی هم شبیه بی بی رو تو تعزیه بازی کنه .

مریم 2 : گفت ، اگه یه روز به عمرم مونده باشه می برمت سر قبر بی بی رقیه .

مریم 1 : یه نوار روضه حاج منصور هم می بریم و سیر دلمون گریه می کنیم .

مریم 2 : گفت، سر خاک بی بی تنها جاییه که آدم بدون روضه گریه می کنه . عباس یه جای دیگه هم هست که روضه خون نمی خواد .

خبرنگار: کجا ؟

مریم 1 : شلمچه ، همینکه پاهام به اینجا رسید اشکام بی اختیار سرازیر شدن . خوش به حال زمین های خوشحال خرمشهر .

عکاس : خوشحال ؟

مریم 2 : آهای . . . ( رو به شهر خرمشهر کرده و فریاد می زند ) خوش به حالتون!

مریم 1 : . . . خوش به حالتون که یه تیکه از بهشت خدا رو همسایه اید .

خبرنگار : مریم خانم گزارش ما دیگه تموم شد ، شما هم تمومش کنین ، این قدر خودتونو اذیت نکنید ، داره غروب می شه .

مریم 1و 2: تمومش کنم ؟

عکاس : دخترتون حالش خوب نیست .

مریم 1 : حال من از آتی بدتره گمنام ! کجا برم عباس ؟ برگردم شهر که هرکی از راه می رسه ازم بپرسه از شوهرت چه خبر؟

مریم 2 : دوباره برم قبر خالیتو گلاب پاشی کنم و با شمع روی قبر خالیت آب بشم ؟

مریم 1 : غروب دوشنبه باز با آتی رفته بودیم بهشت آباد ، سر قبرت گریه می کردم که یه پیرمردی اومد بالا سرم ،

خبرنگار : ( در هیبت قاری قبرستان ) خدا بیامرزدش ، قرآن بخونم ؟

مریم 1 : ترسیدم بگم بخونه اما نتونم پولشو بدم .

مریم 2 : نه ممنون خودم خوندم .

خبرنگار : ( در هیبت قاری قبرستان ) گفت ببخشید خانم ، سر این قبری که گریه می کنی توش مرده ای هم هست ؟!

مریم 2 : قرآن رو با پول می خونن ، نماز رو با پول می خونن عباس ، آب رو می فروشن ، شهر به هم ریخته مرد .

عکاس : تو زندگی کن مریم خانم ، خوشی های زندگی رو گم نکن ، از نو شروع کن ، منتظر عباس هم نباش ،

مریم 1 : خوشی ؟

مریم 2 : بعد از اون ؟!

مریم 1 : کدوم خوشی ؟

مریم 2: از ناخوشی و تب طولانی آتیه بگم ، یا از خرج دوا درمونش ؟

مریم 1 : از خواستگارهایی که هر روز سر راهم سبز می شن بگم یا از اون بازیگره که هرجا می رم جلوم سبز می شه ؟!

مریم 2 : فروغ بیچاره چهل ساله که مرده اونوقت اون مرتیکه هر روز با یه شعر جدید فروغ می یاد سراغم !

خبرنگار : ( در هیبت بازیگر با یک نمایشنامه می آید ) متن جدید عباس نعلبندیان ، مریم خانم آماده شو که می خوام ببرمت جشنواره !

مریم 1: نعلبندیان ؟!

خبرنگار : ( در هیبت بازیگر ) . . . ببخشید سیگار داری ؟!

مریم 2: یه شب پشت صحنه ایستاده بودم که از پشت پرده دست کرد و روسری مو کشید ! تف کردم تو صورتش . ( بازیگر مقابلش صحنه را می سازد )

مریم 1 : می خواستم آبروشو تو ارشاد ببرم ، اما افتاد به . . .

خبرنگار : ( در هیبت بازیگر ) گه خوردم ، غلط کردم ، ببخشید شوخی بدی کردم اما منظوربدی نداشتم !

مریم 1: شوخی کردی یا می خواستی کشیدن معجر از سر عمه ی سادات رو تمرین کنی ؟. . . حقا که نقش شمر و خولی برازنده ته !

عکاس : چی ازت می خواد ؟

مریم 1: پیشنهاد دوستی هنری ؟!

عکاس : تو چی بهش گفتی ؟

مریم 1: . . . من نه هنرمندم و نه دنبال دوست می گردم ! اگر هم می بینی چند سالیه که تو اجرای تعزیه تون شرکت می کنم دوتا دلیل داره ، اول به نیت صواب ، دوم به خاطر ادای نذر دخترم .

عکاس : خب این که ناراحتی نداره ، یه مزاحم داشتی ، صورت حسابش رو هم گرفته .

مریم 2: عباس تا کی از این صورت حساب ها بذارم کف دست این و اون ؟ خودت می دونی من آدمی نیستم که وا بدم ، اما می ترسم توی یکی از این حساب کتابها کم بذارم و بلایی سر خودم بیارم . . . . ( بغضش شدید شده )

مریم 1: کجایی مرد ؟ لا اقل بگو زیر کدوم تل خاکی تا چار تیکه استخون ازت بردارم و خیال همه رو راحت کنم .

مریم 2: آهای . . . گمشده پیدا شده . . . من دیگه تنها نیستم . . . من دیگه بی صاحب نیستم که هر شمرزاده ای هوای معجرم به

سرش بزنه ! ( می زند زیر گریه )

مریم 1: همین اطرافی ، می دونم ، اما چرا خودتو به بچه های تفحص نشون ندادی نمی دونم ؟ شاید هم می خواستی من از زیر خاک بیارمت بیرون . . . آره ؟ می خوای اولین ملاقاتت با آتیه و مریمت باشه ؟ بسم اله . . . ( آرام و مصمم کنار آتیه می رود )

مریم 2: آتی مامان . . . من می رم این اطراف یه دوری می زنم شاید اثری ازش . . .

مریم 1: هیچ جا نری ها . همین جا باش تا برگردم . ( می روند . عباس کنار آتیه می آید – او را می بوسد )

عباس : آتی . . . بیداری بابا ؟ انگار تبت کمتر شده .

آتیه : باهات قهرم .

عباس : چرا بابایی ؟ اگه باهام قهر کنی من می میرم ا ؟

آتیه : مگه الان زنده هستی ؟

عباس : آره بابا زنده ام . می بینی که ، دارم باهات حرف می زنم .

آتیه : اگه راست می گی زنده هستی چرا مامان رو اذیت می کنی ؟ چرا بهش نمی گی کجایی ؟ اگه نمی خوای به مامان بگی به من بگو .

عباس : می گم بابا ، می گم . به خودت می گم . اول تو از خودت بگو ، از درسات بگو ، از نمره ات بگو .

آتیه : تموم نمره های بیستمو جمع کردم که وقتی از سفر برگشتی نشونت بدم . ( می ایستد ) نیگا کن بابایی ، نبودی من خیلی

بزرگ شدم ، مامانی به همه می گه آتیه خانم شده ! می دونی چندتا نامه برات نوشتم ؟

عباس : خب نامه هاتو چکار کردی ؟

آتیه : بابا هر روز می ایستم روبرو عکست و برات می خونمشون . از مامان یاد گرفتم . همیشه در اتاق رو می بنده و با عکست حرف می زنه . یه بار که زد زیر گریه ، رفتم پیشش . گفتم مامان چرا گریه می کنی ؟ گفت آدم وقتی با عکس بابا عباس حرف می زنه سبک می شه ، منم یاد گرفتم نامه هامو برا عکست بخونم . چند بار هم مثل مامان گریه کردم . به مامان مریم نگی آ . باهام دعوا می کنه .

عباس : نه بابا نمی گم . خیالت راحت باشه .

آتیه : خب بابا عباس ، من از خودم گفتم ، حالا تو بگو .

عباس : چی بگم بابا ؟

آتیه : بدقول بی معرفت !

عباس : چی می خوای عزیزم بپرس تا بهت بگم .

آتیه : بگو کجایی ؟

عباس : همین جام بابا ، چند قدمی تو ! کنار یه شقایق سرخ ، خوب نگاه کنی یه قمقمه ی پر از آب می بینی . . . و یه پلاک شکسته . . . ( در گوش آتیه چیزی می گوید و می رود )

آتیه : ( بلند می شود ، اطراف صحنه را می گردد . مریم ها داخل می شوند )

مریم 2: آتیه . . . کجایی مامان ؟ . . . ( او را می بیند )

مریم 1: داری چکار می کنی مامان ؟ . . . ( او را می بیند )

مریم 2: مگه نگفتم جایی نرو تا برگردم ؟

مریم 1: کیف و وسایلتو بردار ، باید بریم .

آتیه : کجا ؟ پس بابا چی ؟

مریم 2 : بابا هیچی !

مریم 1: بابا نیست !

مریم 2 : بابا اگه بود جوابمون رو می داد ،

مریم 1 : اصلا بابات دیگه نمی یاد .

مریم 2 : به قول اون پیرمرده ، تو قبری که داریم بالاش گریه می کنیم مرده ای نیست !

مریم 1: پاشو مادر ، پاشو بریم ، تعزیه رو هم دوست داشتی بازی کن دوست نداشتی بازی نکن !

آتیه : بازی می کنم مامان ، بازی می کنم ، من بابامو دیدم ، باهام حرف زد ، جاشو هم بهم گفت .

مریم 2: چی ؟!

مریم 1 : بابا رو دیدی ؟ !

مریم 2 : جاشو بهت گفت ؟!

آتیه : آره ، یه چیز دیگه هم تو گوشم گفت ولی قول دادم به کسی نگم !

مریم 1: چی تو گوشت گفت مادر ؟

مریم 2 : حتی به مادرت هم نمی خوای بگی ؟

آتیه : نه . . . بین من و باباییه . قول دادم نگم !

مریم 1: خب جاشو که بهت گفت نشون بده ، بگو کجاست تا بریم سراغش .

آتیه : همین جاست مامان ، چند قدمی ما ! کنار یه شقایق سرخ ، خوب نگاه کنی یه قمقمه ی پر از آب می بینی . . . و یه پلاک شکسته . . . ( مریم ها با شتاب شروع به کاویدن اطراف می کنند و آتیه در سمتی دیگر به جستجو می پردازد ، لحظاتی می گذرد و پس از آن آتیه کنار شقایق قرمز در گوشه ی صحنه می رود ، خاک اطراف شقایق را پس می زند و یک پلاک شکسته می یابد )

آتیه : مامان ، مامان ، پلاک بابایی . . .

مریم 1و 2 : ( سراسیمه در صحنه می دوند ، گاهی زمین می خورند و گاهی بر می خیزند و خود را به آتیه می رسانند . مریم 1پلاک را از دست آتیه می گیرد و مریم 2 شروع به کاویدن زمین می کند و بعد از پس زدن خاک های اطراف شقایق قمقمه ای می یابد ، پر ازآب است ، قدری از آب قمقمه روی دستش می ریزد و سرمه ی چشم می کند . مریم 1 زمین را با دست می کند و پیراهن نظامی کهنه ای بیرون می آورد ، پیراهن را می بوید و دفترچه یادداشت کهنه ای از جیبش بیرون می کشد و روی آن را می خواند ، هردو گریه می کنند- نور تغییر رنگ می دهد . گروه تعزیه در حال آماده سازی خویش و صحنه برای اجرا هستند . یکی لباس می پوشد ، یکی شال و حمایل می بندد ، یکی کلاه خود بر سر می گذارد ، و هر کدام مشغول کاری هستند . . . مریم 1 نیز به همراه زنان دیگر روبنده به چهره می بندد و آتیه را لباس می پوشاند .مریم 2 اما در گوشه ای کز کرده و بر شمع سوزانی اشک می ریزد )

تعزیه گردان : امشب همزمان با شام غریبان، تو شهر تشییع جنازه داریم ، به همین خاطر از ما خواستن زودتر شروع کنیم و کوتاه تر از همیشه اجرا کنیم . بسم الله یا علی بگید تا کار رو شروع کنیم .

{ لحظاتی بعد تعزیه آغاز می شود . مرثیه ای سوزناک به تعزیه جان می بخشد . شبیه امام حسین از چپ صحنه با اسب در حال عبور است ، آتیه در نقش رقیه (س) بازی را به سختی آغاز می کند . او بیمار است و قامتش خمیده ، اما با ناتوانی بازی می کند . رقیه می دود و پای اسب را می چسبد تا مانع رفتن امام به میدان گردد .. }

رقیه : نمی ذارم بری . نمی ذارم بابا . منو تنها نذار . باید منو هم با خودت ببری . ( پای اسب را چسبیده است . امام رقیه را بغل کرده و با او حرف می زند ) چیه بابا ؟ چکارم داری ؟ ( امام چیزی در گوش او نجوا می کند که ما نمی شنویم ) باشه ، باشه بابا . قول می دم ، قول می دم به کسی نگم ، ( امام او را می بوسد ، مریم 1 در لباس شبیه حضرت زینب رقیه را از پدر جدا کرده و بغل می کند)

رقیه : نمی گم ، به کسی نمی گم ، به بابام قول دادم به کسی نگم . نپرس عمه ، الان نمی تونم بگم .

( زینب (س) رقیه را کنار زنان دیگر می برد . لحظاتی سکوت – و پس از آن اسب بی صاحب امام در حالی که نیزه های خونین بر تنش نشسته ، از راست صحنه باز می گردد . زنان و اهل بیت جیغ زنان دور اسب خونین جیغ و ناله سر       می دهند و مداح مرثیه می خواند )

مداح : اسب بی صاحب نالان چه خبر داری زحسین من ؟

آمدی خسته زمیدان ، چه خبر داری زحسین من ؟

گو حسینم را به کجا به کجا بردی ؟ که زهجرانش دلم آزردی ؟

ای زبان بسته ی حیران ، چه خبر داری زحسین من ؟

( لحظاتی بعد سر امام را بر نیزه ای وارد می کنند . زنان و کودکان همچنان جیغ و ناله می کنند )

مداح : زینت دوش نبی ، نوک سنان جای تو نیست

مطبخ و کنج تنور ، منزل و ماوای تو نیست

رقیه : این سر بابای منه ؟! بدش ، سر بابامو بده . عمه ، تو که می گفتی بابا رفته سفر ؟! بده ، سر بابامو بده . بابا . . . یتیم یعنی چی ؟ چرا این شامی ها به من می گن یتیم ؟ هرکی باباش بره سفر ، بهش می گن یتیم ؟ من خسته شدم ، دلم بابامو می خواد .

مریم 1 : ( در هیبت زینب (س )) رقیه ، عمه یادته شب عاشورا بابات یه چیزی تو گوشت گفت ؟ اون روز تو خندیدی ، خوشحال شدی ، مگه بابات چی بهت گفت عمه ؟

رقیه : نمی تونم بگم عمه ، قول دادم به کسی نگم .

مریم 1 : ( در هیبت زینب (س )) عمه عزیز دلم ، من خیلی مصیبت کشیدم ، تو دیگه دل عمه رو خون نکن ، بگو بابات چی گفت ؟

رقیه : نه عمه به بابام قول دادم به کسی نگم .

مریم 1 : ( در هیبت زینب (س )) دخترم ، یادگار داداشم ، تو که عمه رو خیلی دوست داری ، اگه نگی عمه زینب دق    می کنه ، جون می ده ها ؟

رقیه : نه عمه ، تو جون نده ، اگه تو بری من تنها می شم ، من که دیگه کسی رو ندارم ، داداش اصغر که رفت ، داداش اکبر رفت ، عمو عباس رفت ، تو دیگه نرو ، باشه ، باشه می گم .

زینب (س) : چی بهت گفت عمه ؟

رقیه : بابام بهم گفت ، هر وقت که به شام رسیدی می یام و با خودم می برمت عمه .

( همه گریه می کنند . مریم 1 روبنده از چهره باز می کند و بی حال کنار شمع روشن و مریم 2 آوار می شود . همزمان تعدادی تابوت مزین به پرچم روی دوش مردم تشییع می شوند . یکی از تابوت ها را در پیشانی صحنه مقابل بازیگران می گذارند . رقیه بالای سر تابوت می رود . )

آتیه : این بابای منه ؟ ( می خواهند تابوت را ببرند مریم 2 برخاسته و کنار تابوت می رود ) نبریدش ، مامان بگو نبرن ، بگو بابامو نبرن ، می خوام ببینمش ، می خوام بوسش کنم ، ( با اشاره ی مریم 2 تشییع کنندگان از بردن تابوت منصرف می شوند ) کجا بودی بابا ؟ این قدر دنبالت گشتم ؟ بابا خیلی دوست داشتم یه شب برام لالایی بخونی . اما حیف که خودت خوابی ! می خوای من برات برات لالایی بخونم ؟

مریم 2: بخون مادر ، بابات تو خواب نازه ، براش لالایی بخون . بخون دخترم ، بخون .

آتیه : لالا لالا بابای نازنینم

لالا لالا بابای مه جبینم

از تنت بابا، لباس پاره رو بردن

ببین گهواره رو بردن

بابا گوشواره رو بردن

لالا لا لا لالا لایی

دلم خونه بابا جونم

دیگه اینجا نمی مونم

لالا لا لا لالا لایی ، سلام بابا ، اومدم بابا ، اومدم ، اومدم . . . ( آتیه کنار تابوت پدر جان می دهد )

مریم 2: ( بر تابوت همسر شعر می خواند ) قلب تو می پوسد زیر خاک سرد ، گور تو گمنام می ماند به راه ، شاخه گلی بر گور غمناکت می نهم ، آی . . . پاسخی نیست از ورای این در بسته ، اذان حزینی می رسد از فراز گلدسته ، و زنی از پشت معجری می خندد با دهان بسته . . . دلم گرفته است ، دلم گرفته است ، چراغ های رابطه تاریکند ، کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد ، پرواز را به خاطر بسپار ، پرنده مردنی است ، پرنده مردنی است . . . ( عکاس و خبرنگار عکس هایی از نمایش را دور تا دور صحنه می آویزند و ابتدای این مجموعه عکس تابلویی با این مزمون به چشم می خورد : آتیه = نمایشگاه عکس زن و دفاع مقدس . مرد جانبازی با ویلچر بالای سر مریم 1 می آید ، مریم 1 برخواسته و با او در صحنه می چرخند و از نمایشگاه عکس دیدن می کنند ، اما مریم 2 همچنان نشسته بر گور شعر می خواند و با آخرین فلاش دوربین عکاس ، همه عکس می شوند . )

( . . . سوسوی نور ، بی سو می شود )

تمام

سید صادق فاضلی – اسفند 88

09163114386

نظرات 2 + ارسال نظر
ناخدا شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ

سلام خسته نباشید
بهتون تبریک میگم ایده و کار خیلی خوبیه اگه تکمیلش کنین واقعا تک میشه بازم ممنون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ب.ظ

سلام نمایشنامه مرثیه خوانی نیست نمایشنامه کفتن مرثیه در ایهام و استعاره هاست که ممکن است حتی در قالب خنده و طنز بیان شود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد